نان و گل سرخ

نان و گل سرخ

ما در اینجا از دغدغه های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جامعه می گوئیم...
نان و گل سرخ

نان و گل سرخ

ما در اینجا از دغدغه های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جامعه می گوئیم...

یا آزادی یا استقلال! چپ و مباحثۀ درونی لیبرالیسم ایرانی

این روزها نمی توان دربارۀ سیاست ایران حرف زد و از تحریم های اقتصادی و تهدید جنگ حرف نزد. هر کس که صرفا اخبار رسانه های بین المللی یا داخلی را دنبال کند این را می داند.
 هر جریان سیاسی ایرانی، حتی هر فرد سیاسی غیرمتشکلی، باید برای این قبیل پرسش پاسخی داشته باشد که موضعش در قبال تحریم ها و تهدید جنگ چیست و چه باید کرد. این طبیعی است که برای پاسخ به این قبیل پرسش ها بحث های حاد و عمیقی در درون هر جریان سیاسی در بگیرد. اما حتی در نگاه اول نیز بسیار غیرطبیعی است که عمیق ترین سطح چنین مباحثاتی در میان اصلاح طلبان و لیبرال های ایرانی شکل دوقطبی رازآلود «استقلال – آزادی» را بخود گرفته است. (1) محتوای بحث، که خودشان هم دیگر پنهان نمی کنند، البته این است که در مواجهۀ جاری میان دولت امریکا و رژیم ایران طرف کدام یک را باید بگیرند. (2)  این واقعیت که چنین مبحث حاد سیاسی ای در صفوف اصلاح طلبان و لیبرال ها اکنون در این شکل راز آلودی می باید طرح شود نکات مهمی را دربارۀ ماهیت اصلاح طلبی و لیبرالیسم ایرانی به نمایش می گذارد. نخست این که مباحثۀ «آزادی در برابر استقلال» بی انسجامی و کم عمقی نظری لیبرالیسم ایرانی را به نمایش می گذارد؛ و پشتوانۀ نظری بستر اصلی اصلاح طلبان رژیم و «نواندیشان دینی» نیز، که در کمال التقاط و با عجله سر هم بندی شده بود، در بهترین حالت به مبانی نظری لیبرالیسم ایرانی متکی بود. دوم این که، محتوای واقعی این بحث، یعنی ناگزیری انتخاب یکی از دو سوی امریکا یا رژیم ایران در مواجهۀ حاضر، ناشی از بن بست سیاسی ای است که از مقطع خیزش توده ای سال 1388 اصلاح طلبان و لیبرال ها در آن قرار داشته اند.(3)

با اینکه امروز اختلاف نظر در مورد موافقت یا مخالفت با تحریم های اقتصادی و تهدید نظامی در میان لیبرال ها و اصلاح طلبان از پرده بیرون افتاده و آشکارا به یک دیگر حمله می کنند، اما هنوز هم نمی توانند به صراحت اعتراف کنند که بحث بر سر برخورد به مواجهۀ امریکا و ایران در حقیقت بحث دربارۀ راه برون رفت از بن بست استراتژیکی است که در آن گیر افتاده اند. بحث بر سر «آزادی یا استقلال؟»، بمنزلۀ زیربنای تئوریک چنین موضعگیری ای، در حقیقت پاسخ به این مسأله است که آیا لیبرال ها و اصلاح طلبان می توانند در مواجهۀ جاری دولت امریکا با رژیم اسلامی ایران مجالی برای طرح یک استراتژی سیاسی با معنا بیابند و ابتکار عملی را در اپوزیسیون ایران به دست گیرند؟ ارزیابی موافقان «آزادی» این است که آری، و ارزیابی موافقان «استقلال» این است که نه.
در بخش اول مقاله به برخورد لیبرال ها  به چپ در این مناظره پاسخ کوتاهی می دهیم. بخش دوم مقاله پشتوانۀ نظری لیبرالیسم ایرانی را در رابطه با مقولات آزادی و استقلای مرور می کند و در بخش آخر به بُعد استراتژیک مباحثۀ «آزادی یا استقلال؟» در طیف لیبرال و اصلاح طلب می پردازیم.
تقصیر چپ هاست!
این سنت آباء و اجدادی لیبرال های ایران است که در توضیح هر اشتباه و کمبود خودشان کاسه کوزه را بر سر چپ ها خراب کنند. از شکست جنبش جنگل تا ناکامی دکتر مصدق تا روی کار آمدن خمینی همه تقصیر چپ هاست. در بحث داخلی شان بر سر این که آزادی یا استقلال «ارزش فائقه» است نیز همچنان چپ بلاگردان است. تا دیروز قضیۀ حزب توده و تظاهرات امتیاز نفت شمال به روسیه را چماقی می کردند تا هر چپی را وابسته به اجنبی و وطن فروش بنامند، امروز کاظم علمداری کشف کرده که واکنش لنینیسم در پایان جنگ اول جهانی به نظام جهانی آفریدۀ وودرو ویلسون، رئیس جمهور وقت امریکا، از آبشخورهای ارزش شمردن استقلال (در لیبرالیسم ایرانی؟!) است.(4) یا با اینکه به عنوان یک روشنفکر آکادمیک می داند که «نظریه وابستگی» ربطی به نظریه های مارکس نداشت (هرچند نظریات مارکس را دلبخواهی نقل و تفسیر می کند)، اما این واقعیت را که فرهنگ سیاسی ایران در آستانۀ انقلاب بهمن به شدت تحت تأثیر نظریه وابستگی بود را به حساب «ساخت گفتمان سیاسی چپ» می گذارد.(5) انگار نه انگار که چه در سطح جهان و چه در ایران این مارکسیست ها بودند که سه چهار دهه پیش از علمداری به نقد نظریه وابستگی پرداختند.
اینجا مجال آن نیست که به این فرافکنی لیبرال های ایرانی بپردازیم. تنها تکرار یک نکته لازم است: برخلاف آن لیبرال هایی که تازه دارند بومی گرایی ایرانی را پشت سر می گذارند تا بر مبنای برخوردی «عقلانی» و «تجربی» حمایت از سیاست امریکا را تبلیغ کنند، مارکسیست ها هیچگاه در برخورد به امپریالیسم (یا حتی امریکا) شیوۀ طینت گرا (essentialist) نداشته اند. آقای مهرداد مشایخی نوشته بودند: » نقطه عزیمت من و امثال من، منافع ملی ایران، آن‌طور که در یک نظام دمکراتیک و ملی تفسیر شود، است. اگر سیاست‌های آمریکا و یا هر حکومت دیگری، همسو با این منافع باشد طبعا مورد حمایت است.»(6) به جای «منافع ملی» در عبارت فوق «منافع طبقاتی» بگذارید؛ شیوۀ مارکسیست ها هم مشابه است؛ با دو تبصره. نخست اینکه برای مارکسیست ها منافع طبقاتی امری کشوری نیست، جهانی است. بنابراین، معیار مارکسیست ها منافع کارگران جهان (و منافع جهانی کارگران) است. یعنی برخلاف لیبرال های ایرانی، که مطابق معیار آقای مشایخی هرگاه سیاست امریکا با آنچه از «منافع ملی ایران» می فهمند منطبق شود خود را مجاز به همسویی با امریکا می دانند، حتی اگر چنین سیاستی ملت های دیگر را به خاک سیاه بنشاند. تبصرۀ دوم این که مارکسیست ها نیاز ندارند به اندازۀ لیبرال های ما «تجربه گرا» باشند؛ یعنی صبر کنند تا ببینند آیا روزی روزگاری سیاست خارجی دولت امریکا با منافع کارگران همسو می شود یا نه. قضاوت مارکسیست ها در مورد سیاست دولت ها متکی به شناختی تئوریک از دولت، رابطۀ آن با طبقات، با اقتصاد، با بازار جهانی، و با آرایش سیاسی روابط بین المللی نیز هست. قضاوت در مورد سیاست های دولت امریکا، و از جمله سیاست جدید آن در قبال ایران، به چنین تحلیل تئوریکی متکی است. چنین تحلیل تئوریکی ابدا طینت گرا نیست، یعنی متکی به تکرار احکام ایدئولوژیک نیست، بلکه تحلیل عینی ای است که می تواند مورد نقد عینی قرار گیرد. تحلیل عینی نگارنده از تحریم های اقتصادی و تهدید جنگ موجود است و می تواند مورد نقد قرار گیرد.(7) همچنین تا آنجا که به نگارنده مربوط می شود، ارزیابی عمومی ای از نقش مداخلۀ امپریالیستی در وضعیت فعلی جهان را در پرتو تجربۀ اخیر لیبی به دست داده ام، و از قضا در همان نوشته چنین نوشته بودم:
«مداخلۀ نظامی امپریالیستی، دقیقا از آنجا که جبهۀ بورژوازی را در جنبش های جاری تقویت می کند، تماما ضد انقلابی است. با معیاری که به شناخت عینی ماهیت و نیروهای انقلاب متکی است، چنین ارزیابی ای از مداخلۀ امپریالیستی یک ارزیابی عینی است. و برخلاف «ضد امپریالیسم» جهان سومی، از هیچ پیشداوری ناسیونالیستی نسبت به «اجنبی» و مداخلۀ «خارجی» نتیجه گیری نشده؛ از هیچ احساسات «آنتی گلوبالیزاسیون» یا از هیچ باور مکتبی به طینت شرّ امپریالیسم مایه نگرفته؛  و به هیچ موضع پاسیفیستی که علی الاصول با هر جنگی و هر مداخلۀ «نظامی» مخالف است متکی نیست. بلکه با معیار اهداف عینی جنبش های جاری نقش نیروها و تأثیر مداخلۀ امپریالیستی را سنجیده است، و ضد انقلابی بودن نقش مداخلۀ نظامی امپریالیستی را از تحلیل مشخص از اهداف و نیروهای محرک جنبش های انقلابی نتیجه گرفته است. (منتقدان البته می توانند تحلیلی را که مبنای چنین ارزیابی از نقش مداخلۀ امپریالیستی است مورد نقد تئوریک و علمی قرار دهند، و مارکسیست ها هم ملزم از جوابگوئی خواهند بود.)»(8)
این لیبرال های ایرانی بوده اند، نه مارکسیست ها، که در تاریخ قرن بیستم ایران ناگزیر بوده اند مواضع سیاسی خود در قبال سیاست های دولت های خارجی را، بدون هیچ تحلیلی، با اصول اخلاقی و فرهنگی متکی به پیشداوری های عقب افتاده، نظیر هراس از «مداخلۀ بیگانگان»، توجیه کنند. حالا امروز که سیاست شان اقتضا می کند به مداخلۀ برخی از همین «بیگانگان» متکی شوند، حذف برخورد غیرتحلیلی و عقب ماندۀ لیبرالیسم ایرانی از میراث شان را با زدن برچسب چپ می خواهند انجام دهند. اما هیچ مورخ مارکسیستی، مثلا، مداخلۀ دولت فرانسه در انقلاب امریکا را محکوم نکرده. یا این مارکسیست ها بودند که تشکیل «بریگاد انترناسیونال» برای دفاع از جمهوری اسپانیا را از میان داوطلبان «بیگانه» سازمان دادند. چرا راه دور برویم؟ مورخین می گویند توپچی ستارخان ملوان سوسیالیست رزمناو یاغی پوتمکین بود.
برای اطلاع لیبرال های ایرانی باید یادآور شد که برخورد مارکسیست ها به مقولاتی چون آزادی، استقلال، و حتی خود کاپیتالیسم نیز، مشابه همین است. برخلاف لیبرال ها، که تازه، و تنها بنا به ضرورت پراگماتیسم سیاسی، در مضرات برخورد انتزاعی به مقولۀ «استقلال» قلم فرسائی را آغاز کرده اند، برای مارکسیست ها مقولۀ «استقلال» و «دولت مستقل» همیشه از زاویۀ تأثیرش بر مبارزۀ طبقاتی مورد ارزیابی قرار گرفته است. با همین معیار، به طور نمونه، از مبارزۀ ملت های مستعمره برای کسب استقلال دفاع کرده اند. ولی هیچ مارکسیستی ملزم نیست که به سبب عشق به مقولۀ استقلال و دولت مستقل، مثلا امروز از استقلال فلاندرز از بلژک یا لمباردی از ایتالیا دفاع کند. مارکسیست ها این چنین به مسألۀ استقلال برخورد می کنند، نه مانند لیبرال ها بر مبنای اصل انتزاعی «حاکمیت ملی»؛ چرا که ظاهرا چون در عهدنامۀ وستفالی چنین نوشته اند.
(ادامه دارد)
زیرنویس ها:
1) به عنوان یکی از نمونه های برجسته نگاه کنید به سلسله مقالات کاظم علمداری در مورد آزادی و استقلال، در سایت ایران امروز. همچنین نگاه کنید به اکبر گنجی، «فروپاشی استقلال و بمباران بشر دوستانه»، سایت روز، 18 آبان 1390.
2) به عنوان نمونه نگاه کنید به مناظرۀ کاظم علمداری و اکبر گنجی در تلویزیون VOA، 16 نوامبر 2011.
3) در مورد بن بست استراتژیک اصلاح طلبان و لیبرال ها پس از جنبش توده ای سال 88، نگاه کنید به: ایرج آذرین، «پارادوکس سازشکاری»، به پیش، شمارۀ 47، 13 اکتبر 2009؛ «محک تجربه»، به پیش، شمارۀ 49، 10 دسامبر 2009؛ ایرج آذرین، «گوش کن، آدمک!»، به پیش، شمارۀ 50، 5 ژانویه 2010؛ «از «اصقلاب» تا «انلاحات»!»، به پیش، شمارۀ 62، 17 مارس 2011.
4) کاظم علمداری، «استقلال ایران و بلوک شرق و غرب»، سایت ایران امروز، 17 مارس 2012.
5) کاظم علمداری، «رفع وابستگی به نام استقلال خواهی»، سایت ایران امروز، 27 فوریه 2012. روشنفکر لیبرال دیگری، مهرداد مشایخی که اخیرا درگذشت، در عین این که موضعی مشابه کاظم علمداری در مباحثات درونی لیبرال ها بر سر «استقلال» و برخورد به امریکا داشت، اما برخلاف علمداری این قدر وجدان آکادمیک داشت تا سلطۀ نظریۀ وابستگی بر فرهنگ سیاسی ایران را منحصر به تأثیر چپ ها نکند، بلکه از «گفتمان موازنۀ منفی» مصدق و «نگرش تمدنی ضد امریکایی (در واقع ضد «بیگانه»)» اسلامی و «نگرش رادیکال جهان سوم گرا» نیز نام ببرد: مهرداد مشایخی، «درباره پروژه سیاسی آقای مهاجرانی»، سایت اخبار روز، 18 مارس 2011.
6) مهرداد مشایخی، همان.
7) ایرج آذرین، «تحریم، فلاکت اقتصادی، چشم انداز جنگ»، به پیش، شمارۀ 71، 22 فوریه 2012.
8) ایرج آذرین، «کهنه و تازۀ امپریالیسم در لیبی»، به پیش، شمارۀ 67، 11 سپتامبر 2011.

ایرج آذرین - 22 مارس 2012

به نقل از به پیش! شماره 72، یکشنبه 13 فروردین 1391، 1 آوریل 2