نان و گل سرخ

نان و گل سرخ

ما در اینجا از دغدغه های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جامعه می گوئیم...
نان و گل سرخ

نان و گل سرخ

ما در اینجا از دغدغه های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جامعه می گوئیم...

گذری سریع بر مبارزه ی طبقاتی در ایران

سرمایه داری با حاکمیتِ سه قرنی و با پشتوانهً امپریالیستی یک قرنی خود، اینک جهان بشری را به دهکده یا شهرکی آلوده و نفس گیر و بی آینده تبدیل نموده است. شهرکی درهم تنیده از انبوه مزدبگیران و بیکاران و بیماران و گرسنگان و خانه خرابان و از خود بیگانگانی که سپهرآمال زیست انسانی شان را سیاست ها و اقداماتِ استعمار پسامدرنی، سخت تیره و تار و بی فروغ کرده است. شرایط مادٌی و زیربنایی جهانی هرگز تا به این حدٌ مستعد و مهیای برپایی انقلاب و دگرگونی اساسی نبوده است. امٌا وهیهات که نه انبوه اردوی کار و کارمزدی دارای سازمان و تشکل و همبستگی لازم ؛ و نه مدعیان ایدئولوژیک او دارای تئوری و برنامه و افق روشن و منسجمی برای انجام این کارستان است ؛ و نه حتی یک طرح روشن و سیاستِ عملی مناسبی برای پیشبرد و تحقق انبوه مطالباتِ ریز ودرشتِ اقتصادی و سیاسی/ اجتماعی و زیست محیطی و غیرهً جهانی دارد.   از عواقبِ دهه ها حاکمیتِ امپریالیسم، وجود جهان دو طبقهً کنونی است که در بالا بورژوازی با درصد کمٌی ناچیزی، اما منسجم طبقاتی، با بهره گیری حداکثری از تمامی امکاناتِ زیربنایی و روبنایی خود، اقتدارهژمونیک همه جانبهً طبقاتی اش را به پایین یعنی پرولتاریا و انبوه اقشار فرودستِ محروم ؛ و به عبارتی همان کلٌ ۹۹ درصدی جمعیٌتِ پراکنده و نامنسجم و بیگانه از خود تحمیل می نماید.

امٌا چه می کند این طبقهً انبوه فرودستِ جهانی جز سرگردانی ؛ یا حداکثر انجام یک حرکتِ اعتراضی گاه گاهی و جنبشی پراکنده و زودگذردر این جا و آن جا؛ و بعد دوباره سکوت و سکونی عمیق و مرگزا؟ هرچند البته در سال های اخیر تعداد کمیٌ اعتراضات و جنبش های گوناگون ،هم معیشتی و اقتصادی و هم سیاسی و اجتماعی، به مراتب بیشتر و با فواصل کوتاه تر و حتی با ضرب آهنگ تندتر و رادیکال تر همراه بوده، منتها به لحاظ کیفی و درجهً ارتقاء سازمانی – تشکیلاتی و تداوم و همبستگی، پیشرفتِ اساسی چندانی نداشته است. پرولتاریا و چپ، که بنا به حکم تاریخ اجتماع، به عنوان طبقه و دستگاه فکری رهبری کننده، وظیفه ی پیشبُرد اعتراضات و جنبش ها و به سرانجام رساندن آن ها را بر عهده دارند چندی است در بحران هویتی به سر می برند و به قرائن، هنوزهم تا درس آموزی از و مجهز شدن به تئوری و فلسفه ی سیاسی انقلابی علمی فاصله ها دارد؛ یا به عبارتی درست تر، ناتوان از مادٌی و عینی کردن آن به ابزار و قطب نمای مبارزاتی می باشند.
مبارزهٌ طبقاتی در هیج دوره ای، و خصوصأ اکنون میان کار و سرمایه ، تک خطی و مستقیم یا صرفأ اقتصادی نبوده است. روابط طبقاتی مشمول کلٌیتِ جامعی از مجموعهٌ عوامل اساسی و محوری زیربنا و فرعی و مکملی روبنا می باشد که بر اساس توازن قوای فی مابین طبقات بالایی و پائینی، در کشاکش مبارزه ی طبقاتی دچار دگرگونی گشته و به نفع یکی از طبقات؛ و در نهایت به نفع طبقهٌ بالندهٌ پیشرو تغییر می یابد. یعنی هر طبقه برای تفوق بر طبقهٌ دیگر باید بتواند بر اقتدار و توان هژمونیکِ خود تکیه کرده و آن را اعمال نماید.
بخشی از چپ و از جمله حتی بعضی از “مارکسیست”ها ، که علاقهً هیستریکی هم به افزودن پسوند رادیکال به خود دارند ، با نگاه سنتی و تک بُعدی به مبارزهً طبقاتی و گاه به تأسٌی از کمینترن، خود و پرولتاریا را تافته ای جدا بافته از کلٌ جامعه و مقدٌس و منزه دانسته و مبارزهً طبقاتی را محدود به اقداماتِ اکونومیستی و سندیکالیستی؛ آن هم در حدٌ و حدود افزایش دستمزد، و بازهم در حدود و محدودهٌ کارگران صنعتی می نمایند واصرارعجیبی هم در تحدید شمول کارگر به کارخانجاتِ صنعتی و ایزوله کردن این بخش از پرولتاریا از دیگر خواهران و برادران و انبوه هم سرنوشتان خود دارند. پرولتاریا و طبقهً کارگر در چارچوب تنگ و محدودی تعریف می شود تا عدم شرکت و دخالتگری اش در بخش های دیگر مبارزهً طبقاتی و جنبش های گوناگون “۹۹ درصدی ها” توجیه “انقلابی و رادیکال” داشته باشد. این “چپ” و این “مارکسیست”ها هنوزهم دمکراسی و آزادی خواهی و برقرای مطالباتِ دمکراتیکِ توده ای را جزء خصائل و خصوصیاتِ طبیعی بورژوازی، که این یکی خود ازهمان آغاز تولدش هم نه حقیقتأ اعتقاد نظری به آنها داشته و نه در قیدعملی ساختن شان بوده و اینک هم در تعرض و تعارض با آن ها برنامه ریزی ها می کند، دانسته و این خواسته ها را با گشاده دستی مضحکی همچنان بر پیشانی بورژوازی می چسبانند.همین نگاه کمینترنی به نوع همسویی ها و میزان همکاریها در جنگ جهانی و از جمله عدم همکاری با سوسیال دمکراسی باعثِ تقویت اعتماد به نفس و پیشروی سریع و فاجعه بار نازیسم بود.
لابد دلیل می آورند که شرکت و دخالت گری پرولتاریا دراین مبارزات، خطر زائده و دنبالچه شدن آن به خرده بورژوازی را به دنبال دارد. اگر به فرض هم بپذیریم که هنوز قشر یا طبقهً خرده بورژوازی به معنای کلاسیک اش وجود داشته و از هجوم و ضربه های پی درپی بورژوازی قِسر در رفته و توان و بنیهً عرض اندام داشته باشد، پُرسیدنی است که عدم دخالت گری و شرکتِ نکردن، چه نفعی برای پرولتاریا دارد؟ و آیا مطالباتِ دمکراسی و آزادی خواهی و انبوه خواسته های ریز و درشتِ دیگر نباید و نمی تواند دغدغهً پرولتاریا و هم سرنوشتی هایش باشد؟ اصلأ چرا ترس و ضعفِ اعتماد به نفس؟ سیاستِ پرولتری و یا “ارتدوکسی” مارکسی و لنینی، ضمن تمرکز بر تضاد محوری و اساسی کار و سرمایه ، بر لزوم شرکتِ پرولتاریا در مبارزاتِ دمکراسی خواهی و مطالباتِ دمکراتیکِ توده ها، که اینک دیگر می توان طرح این مطالبات را بخش هایی از مبارزهً طبقاتی کارگری به حساب آورد، تأکید اما مشروط به استقلال سیاست وعمل پرولتاریا و تعمیق مبارزات و رهبری آن ها می کند، و نه فرار و کناره گیری و امتناع و بی اعتنایی به آن ها. و چرا “خودکشی از ترس مرگ؟”. برای پرولتاریایی که متشکل و با برنامه وهدفمند و خودباور باشد، به فرض وجود خرده بورژوازی مترصد استفاده ابزاری از آن هم، ترس و نگرانی از برافراختن پرچم درخواستِ آزادی و دمکراسی، بی معنا و بی مورد خواهد بود. بقول مولوی:«ذره ذره کاندرین ارض و سماست / جنس خود را همچو کاه و کهرباست». من هر بار که تصاعد تشعشعاتِ فیلسوفانهً منزٌه طلبانهً امتناعی و گوشه گیری”رادیکال”، بخوان سکتاریستی مدٌعیان امر”مبارزهً طبقاتی”، بخوان دُن کیشوتی، را بر سیمای سایت ها می بینم ، یاد طنز تیز برشت در شعر تراژیک اش می افتم که با دو مصرع :« اوٌل به سراغ یهودی ها رفتند/ من یهودی نبودم اعتراضی نکردم..» شروع و با دو مصرع:«..سرانجام به سراغ من آمدند / وهرچه فریاد زدم کسی نمانده بود که اعتراض کند»، خاتمه می یابد.
در ایران چطور؟ این جا اوضاع از این هم وخیم تر است. این جا پرولتاریا در جمع همان ۹۹ درصدی ها، نه دارای تشکل و انسجام طبقاتی هست و نه حتی آزادی ابراز حق برگزاری تجمع و داشتن تشکل و سندیکا؛ واعتراض به بیکاری و خانه خرابی و بیماری های ناشی از سوء تغذیه ی خانواده اش را ندارد. این جا هرچه که نیست و نباشد اما پُراست از بی حقی عمومی. این جا پُر است از نارضایتی عمومی و نیز اعتراضاتِ گاه گاهی پراکنده. همچنین پُر است از ادعاها و توقعات و توصیه های نامربوط به این جا. این جا پرولتاریا هرچه پراکنده تر و نامنسجم تر و فاقد تشکل هدفمند رهبری و حکومت کننده باشد توقع انجام کار کارستان انقلاب سوسیالیستی و حکومت پرولتری از او بیشتر است؛ آن هم با توصیه های مضحکِ کناره گیری و بی تفاوتی نسبت به خواست های ۹۹ درصدی ها و امتناع شرکتِ دخالت گرانه در رویدادهای مربوطه. آیا امٌا نارضایتی عمومی و فلاکتِ گستردهً توده ای شرط کافی برای انقلابِ و حکومتِ سوسیالیستی می باشد؟ آیا با کناره گیری می توان در تدارک امر انقلاب برآمد؟ و آیا پرولتاریا تا کی باید در حسرتِ هماهنگی و انسجام طبقاتی و درانتظار تدارکِ تشکل های مستقلٌٌ لازم به سر بَرد تا آنگاه رخصتِ شرکت و دخالت در اعتراضاتِ جاری گوناگون توده ها ، و از جمله مبارزاتِ ضداستبدادی را داشته باشد؟ تا کی قرار است پرولتاریا شکل و شمایل و وظیفهً راهبه ها را داشته؛ و در پس دیوار دیرها تارک دنیا باشد؟ این جا و برای این جا،همان “چپ” وهمان “مارکسیست ارتدوکسی” خروارها توصیه و دستورالعمل های “جامع و مانع” برای “خطر” دخالت گری پرولتاریا در تظاهرات و اعتراضاتِ توده ای در آستین دارند؛ و برای توجیه و”استدلال” این خطرات، رخدادها و رویدادهای جاری را بورژوایی دانسته و توده های شرکت کننده در آن ها را با نام “مشتی بورژوای ناراضی شکم سیر” غسل تعمید می دهند. مضحک تر این که این توصیه های”ارتدوکسی” از محل های زیستِ دور و آسوده ای که می توان فارغ از هر اضطرابی لبی هم به نوشیدنی و نگاهی به رقص و پایکوبی زندهً زنان و مردان با نشاط داشت ، یا از کنج خانه های نزدیک اما فارق از رویدادها ، برای توده های تحتِ فضای امنیتی و پُر اضطراب، تولید و صادر می گردد که روز و شب «دهان (شان) را می بویند مگر گفته باشند دوستت دارم»، و کمترین مجازاتِ هویدا شدن تار موی زن و یا اعتراض به عقب افتادن ماه ها دستمزدهمان ناچیز کارگر و مزدبگیر، ارجاع به کرام الکاتبین و باقی قضایا است.
دراین جا و برای پرولتاریای این جا، پی در پی و مرتب تئوری ها بافته و نسخه های بکن نکن پیچیده می شود؛ و دائمأ هم جار زده می شود “یافتم یافتم” که درایران بورژوازی حاکم است و پرولتاریا باید با آن بجنگد.”اکتشافِ” این واقعیتِ بدیهی البته نه در جهتِ تقویت و تعمیق مبارزهً طبقاتی همه جانبه و در کلیٌتِ متنوع آن بلکه تنها مزیٌن به “رادیکالیسم” و اسیر و محدود در چارچوبِ اکونومیسم و سندیکالیسم، و چانه زنی های افزایش دستمزد می باشد. مبارزه برای خواست های اقتصادی و معیشتی، البته جزء اولیٌن و دم دست ترین اقداماتِ مبارزاتی کارگران و قطعأ مهم و برخوردار از ارزش مبارزاتی است و می باید در دستور کار مبارزاتی آنان قرار داشته باشد، منتها بحث بر سر تأکید یک جانبه بر فقط یک عامل از عوامل مبارزه و محدوده ی آن و محدود کردن اش به یک حوزه است. برای مثال اگر مطالبهٌ افزایش دستمزدها ، که انرژی و فعالیٌتِ زیادی برایش صرف شده ، از کارگاه ها و کارخانجاتی این جا و آن جا و پراکنده ، به مطالباتِ معیشتی در پهنهٌ ملی و سراسری یا حداقلٌ تعداد زیادی از موًسساتِ بزرگ فرانروید و مشمول تعداد زیادی از مزدبگیران نگردد و در محدوده ی کوچکی در جا بزند، به زودی از رمق می افتد و امید تداوم همبستگی مبارزاتی و انکشافِ و ارتقاء آن به مرحلهٌ بالاتر از بین می رود. مضافأ اینکه دولت های خودکامه و فعال مایشاء اقتصاد مافیایی در جوامعی مثل ایران ، مترصد از نفس افتادن بورژوازی خصوصی رو به موت هستند تا همچون کفتار لاش آن را به چنگ گیرند و ببلعند و یعنی محلٌ کار دیگری را متلاشی و قربانی و حراج دلالی ها و سودخواری های آنی و سریع خود کنند و کارگرانی را به خیل بیکاران موجود بیفزایند.
چند دهه ای است که ایران همچون دیگر کشورهای پیرامونی؛ و از پس کشورهای مهد سرمایه داری، حاکمیٌتِ سرمایه را تجربه می کند. و راستی مگر در دهکدهً جهانی کنونی جایی را می توان سراغ گرفت که از سال ها پیش تحتِ حاکمیٌت و یا قیمومتِ سرمایه در نیامده باشد؟ با وجود این، به همان ا ندازه که حاکمیٌتِ سرمایه جهانی شده، امٌا حکومت اش در همه جا به شکل کلاسیک یا “متعارفِ” جهانی در نیامده است. امپریالیسم در واقع به همان سرعت و شدتی که زیربنای حاکمیٌتِ استثماری و بهره کشی خود را جهانی کرده، تمایلی به جهانی کردن روبنا و شیوهً کلاسیک و متعارف حکومت اش نداشته است. حقیقتأ هم با صرفِ هزینهً کمتر و بدون تن دادن به قوانین قضایی و پارلمانتاریستی و رعایتِ موازین همان آزادی های نسبی و نیم بند سنتی اش توانسته است سطح نرخ سود و استثمار را بالا و بالاتر بُرده و به انباشت نجومی و انحصاری سرمایه دست یازد. سرمایه ی جهانی با همین هدف است که با انواع و اقسام حکومت های مستبد پیرامونی تا جایی که مُخل این انباشت نبوده اند بند و بست ؛ و سر به راه شان می کند. درغیر این صورت سرشان را زیرآب می کند تا امکان حداکثر انباشت سرمایه حاصل شده باشد. در این معادله و معامله آن چه که باید حرفِ اول و آخر باشد تضمین سود بیشتر باید باشد؛ و”مقاومت” حکومت های استبدادی یا تعرض سرمایه برای ساقط کردن آنان هیچ دخلی به منافع طبقاتی پرولتاریا ندارد. حکومت های استبدادی درغالب موارد نشان داده اند که تضمین کنندهً چنین توقع سرمایه بوده اند و بورژوازی هم وجود این حکومت ها را به دردسرهای حکومت های پارلمانی هنوز”دمکراتیکِ” خود قطعأ ترجیح می دهد، که داده است.
بدینترتیب وقتی پرولتاریا و طبقهً گسترده و رو به گسترش کارگران می بیند که نه تنها بر سرعتِ گردش چرخ استثمار و خانه خرابی اش افزوده گشته بلکه کلیهً موارد دیگر زندگی و زیست محیطی او و ملٌتی که باید رهبری اش را به عهده داشته باشد مورد تعرض قرار گرفته، وظیفهً مضاعفِ دخالت در رویدادهای عمومی و ضد استبدادی ملیٌ را در کنار مبارزهً محوری طبقاتی خویش باید بر دوش گیرد. این مهم برای طبقهً کارگر ایران که بختکِ سنگین حکومتِ استبدادی/ ایدئولوژیکِ یک کاستِ درهم برهم و رانتخوار مافیایی و تازه به دوران رسیدهً تازه بورژوا شده، حتی بر زندگی خانگی او و ملتی سنگینی می کند برجستگی دوچندانی پیدا می کند. ۹۹ درصدی های ایران، کلٌ این کاست یا حکومتِ استثنایی نامتعارف بورژوایی، که «خر را با خور می خورد و مرده را با گور»؛ و منافع کلٌی بورژوازی را بیش از نمایندگان مستقیم خود طبقهً بورژوا تأمین و تضمین می نماید، مظهر دشمن طبقاتی خویش می داند و از شخص رفسنجانی و خاتمی و احمدی نژاد و روحانی در نهایت چیزی به جز حفظ کلیٌتِ نظام به شدٌت فاسد فلاکت زا توقع دیگری ندارد. منتها از روزنه ها و شکاف های ایجاد شده بر سر روش و چگونگی پیشبُرد سیاست بالایی ها در داخل و تعامل با خارج ، بهره گیری می کند تا با همراهی شعارها و خواسته های توده های معترض در جنبش های ضداستبدادی موجود ، شایستگی خود برای تأثیرگذاری و تعمیق و گسترش اعتراضات، و رهبری آن ها را به اثبات برساند.
کارگران ایران می دانند یا خواهند دانست که در این “مجموعهً” حکومتی، نه موسوی و کروبی مُهره های بی غلٌ وغش؛ و قابل اتکای توده ها هستند و نه احمدی نژاد و نوچه های کلاه مخملی اش بدون اشارهً “رهبری” کاری انجام می دهند. گرهً اصلی خود همین حکومت،همان دستگاه ولایت فقیه و ضمائم امنیتی- قضایی اش می باشد. نه موسوی و کروبی قادر و مایل به کاری بودند نه احمدی نژاد “چموش” که گریه های”عدالت پروری”اش قند در دل “عدالتخواهان” “چپ و مارکسیست”های کذایی آب کرده است؛ واو را در برابر اشرافیٌتِ مالی روحانی و شرکاء قرار می دهند، جنم سرپیچی از سیاست های هار”رهبری” این مجموعه را ندارد. گویا همین کاریکاتور”بناپارتِ” گداپرور و نظر کرده ی مصباح و جنتی و”آقا” نبوده که دلارهای نجومی حاصل از فروش نفتِ با قیمتِ بی سابقه راهپلی هپو کرده و با ساندیس و کیسه سیب زمینی، بودجه ی ملیٌ را به یغما نبِرده وعسکرامٌت را فربه نکرده؛ و چون یارعسگراولادی و مًوتلفه ی اسلامی، که این یکی ها اتفاقأ در کاستِ حکومتی ایران نمایندهً واقعی بورژوازی سنتی و دلالی-انگلی هستند و بیش از آن های دیگر”نظم و انتظام”بورژوایی را رعایت می کنند، شریک در فروپاشی شالوده های زیربنایی اقتصاد، و تلاشی و ورشکسته کردن موًسسات و بنگاه های متعدد نبوده وعدٌهً زیادی را بیکار و خانه خراب نکرده است؟ بله «صحبت از پژمردن یک برگ نیست/ آه، جنگل را بیابان می کنند..»
باری ، سخن کوتاه: سیاستِ پرولتری، عین تصریح در حفظ استقلال و سیاستِ طبقاتی پرولتری، بر تشویق و ترغیبِ کارگران مبنی بر تأثیر گذاری در رویدادها و اعتراضاتِ توده ای و تعمیق بخشی آن ها؛ و کسبِ تجربه برای رهبری شان را مدٌ نظر دارد و نه امتناع و بی تفاوتی وعُزلت گزینی را. مضحکهَ “انتخاباتِ” اخیر آزمون دیگری بود برای سنجش “رئال پولیتیکِ” مدٌعیان. برخی در چپ با بهره گیری از روزنه و موقعیٌتِ پیش آمده ، به درستی بر موضع “تحریم فعالٌ” مبنی بر آژیتاسیون افشاگرانه در بارهً ذات و شکل و محتوای این بازی انتخاباتی و برملا کردن سیاست های مملکت برباد ده حکومت، سعی کردند با توده ها در ارتباط قرار گیرند. هم تحریم کنندگان ، چه فعال چه غیرفعال ، و هم رأی دهندگان به روحانی ، در یک همسویی نانوشتهً خارج از ارادهً طرفین ، پیام مشترکِ بیزاری از وجود ولایت فقیه را یک بار دیگر فریاد کردند؛ و با بر آمدن بد به جای بدتر، ولایت فقیه را نیز وادار به عقب نشینی و انتخاب بد به جای بدتر نمودند. در این معادله البته فقط جنبهً سَلبی برجسته شده وهنوز جنبهً ایجابی آن امکان بُروز جمعی پیدا نکرده است.این ضرورت می بایستی با اقدامات سازمانگرانهً بعدی توده ها تکمیل گردد تا “نه” جمعی ابراز شده به تحقق خواسته ها و مطالباتِ عدیده توده ها نائل آید. این نه به ولایت فقیه و “فرزند” نظر کرده اش را رأی آری به “اشرافیٌتِ اسلامی” و “ائتلافِ بورژوازی کهنه کار” تعبیر کردن و اصرار به حُقنه کردن اش داشتن، چیزی جز ساده و سطحی نگری و نا آشنایی با فلسفه و علوم سیاسی و توهین به ” نه” توده ها معنای دیگری نمی تواند داشته باشد. آیا اگر نوچهً لویی بناپارت وطنی یا یکی دیگراز نظر کرده های آقا رآی می آوردند، مثلأ “ائتلافِ بورژوازی کهنه کار” از هم می پاشید و بورژوازی کلٌه پا می شد، یا به خود می لرزید؟

اگر تحریم کنندگان “انتخابات” و شرکت کنندگان در آن، دلایلی برای اقدام خود داشته باشند، اما برخی از “چپ ها و مارکسیست”ها، که بی هیچ دلیل و استدلالی اقداماتِ دو دستهً فوق را زیر سوًال برده و رد کرده اند ، بی هیچ دلیل و استدلالی هم خواستار امتناع توده ها در این رویداد و یا بی اعتنایی شان به آن بوده اند. یکی امتناع را تبلیغ می کند و دیگری، یک”مارکسیستِ” خودخوانده، با رد کردن این امتناع و دیگر آلترناتیوها، فرمان بی اعتنایی توده ها و خانه نشینی شان را صادر می نماید؛ و لابد برای اینکه «انتخابات در ایران پدیده یی پیچیده تر از آنی است» که توده ها و فعالان سیاسی از آن سر درآورند، بهتر دیده تا چشم ها و گوش ها را بر این رویداد ببنداند ؛ و«شتر دیدی ندیدی».
وقتی حکومتی نامتعارف و ایدئولوژیک، در کنار اِعمال عریان و خشن ترین نوع استثمار؛ و نیز سرکوبِ همه جانبهً وجوه زندگی، حتی نشاط و شادی؛ به تبلیغ مرگ و دلمرگی دست می زند، یکی از کمترین مظاهر مبارزه با آن، جشن و پایکوبی عمومی به هر بهانه ای می باشد. یا مثلأ تبدیل تشجیع جنازه ای به حرکتی سیاسی و اقدامی اعتراضی و ضد استبدادی. این است خصوصیٌتِ دولت های طبقاتی اما استثنایی-ایدئولوژیک و وضعیٌتِ مبارزه با آن در قیاس با حکومت ها و اوضاع “متعارف”سیاسی و اجتماعی و مبارزاتی دیگر کشورها.
می توان در فضایی آرام و بی اضطراب و یا کنج خانه و دیری نشست و منم منم کرد و با “یافتم یافتم” به کشفِ حاکمیت و حکومت بورژوازی در ایران دست زد و خیالپردازی ها را طبق طبق کرد و با پسوند تزئینی “رادیکال و ارتدوکسی” در خیل بی شمار مقاله و سخنرانی چپاند و برای”پرولتاریا”ی ذهن خود نسخه های دارویی درمانی تکراری و بی اثر پیچید. اما این ها هر چه که باشند و هر گونه که باشند، هیچ یک هیچ ربطی به علم و سیاست مبارزاتی پرولتری ندارند. این خود شیفتگی ها و خودباوری و فیلسوفیدن های پرودونی و پلخانفی را زمانی مارکس وانگلس و زمانی دیگر لنین به استهزا پاسخ داده اند. جوابیه های آنان هنوز و همچنان معتبر و قابل استفاده اند.

سعیدآوا تیرماه ۹۲