نان و گل سرخ

نان و گل سرخ

ما در اینجا از دغدغه های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جامعه می گوئیم...
نان و گل سرخ

نان و گل سرخ

ما در اینجا از دغدغه های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جامعه می گوئیم...

پزشکی در خدمت فقرا پزشکی در خدمت اغنیا , نگاهی شخصی به داستان پزشکی

:….صد نفر برهنه و گرسنه، غارت گشته     سه نفر گرم به یغما و چپو، آی گفتی!

زحمت کار زما، راحتی از آن حشرات …..کشت از ما و از آن عده درو، آی گفتی

مادری زاده مرا مثل تو، ای خفته به ناز ….میرسد نوبت ما، غره مشو، آی گفتی!

(محمد علی افراشته)*


  مقدمه:

این مقاله کوتاه را به یاد محمد علی افراشته که عاشق زحمتکشان بود و عمر کوتاه و غنی خودش را برای دفاع از انها سپری کرد و در سن ۵۱ سالگی در تبعید از دست رفت می نویسم. منهم خودم را به همان جنبشی که نه فقط از زحمتکش دفاع می کرد بلکه خوهان پایان دادن به ناموازنه ضد انسانی سرمایه بود متعلق می بینم و خوشحالم از اینکه من و نسلهای بعدی من راه او را ادامه داده اند و امیدوارم نسلهای بعدی ما بالخره پایان این مبارزه را بنفع ازادی و برابری و سوسیالیزم ببیند.

اینجا می خواهم نگاهی شخصی به ماجرای آشنائی بیندازم که پرده ای است از پرده های زندگی در جامعه سرمایه داری. کمونیستها همیشه تلاششان اینست که فاصله ها و نابرابریها را نشان جامعه دهند و آنرا عریان کنند.هر چند جامعه خودش این نابرابریها را می بیند اما حامیان نظم موجود تلاش شبانه روزی دارند که این نابرابریها دیده نشود یا توجیه شود. ما کمونیستها یکی از کارهامان یا حتی وسواسهامان نشان دادن چهره کریه واقعی زندگی در جامعه سرمایه داریست .

دره نابرابری و فقر ذاتی نظام سرمایه است و هر موعبتی و شادی که حق انسانهاست وقتی از دالان این نظام عبور می کند ، ناعادلانه تقسیم می شود. شادیها و لذتها سهم اون بالائیها و عمها و حسرتها و دردها و نداشتن ها و آرزوهای تحقق نیافته سهم پائینیها. قبلها یعنی در جوامع مفاقبل سرمایه داری هم روزگار همین بود اما امروزه فضائی هست که ما در این پائین حرفهامانرا بهتر با هم بزنیم و دردهای مشترک را فریاد کنیم و به فکر توطئه باشیم برای شکستن زنجیرها همانطور که برتولت برشت گفت

هدف من در این مقاله کوتاه اینست که مشاهدات خودم را بعنوان یک پزشک در صحنه رابطه پزشک و بیمار انهم در دو جامعه (ایران و امریکا) بطور خلاصه با شما خواننده در میان بگذارم. این گزارشی کیفی است و مختصر.گفته ها بسیار بیشتر است و شاید زمانی وقتی باشد بیشتر در موردش نوشتم:

(۱)پزشکی و فقرا

پزشکی مثل سایر خدمات اجتماعی همیشه بیشتر در خدمت اغنیا بوده.پزشک اساسا خودش را بخشی از طبقه حاکم می دانسته که اگر به فقرا هم می رسیده عموما (نه همه موارد) اینها یا موضوعات تجربه کلینیک او بودند یا ابزاری برای فانع کردن وجدانش!در بهترین حالت پزشکهائی بوده اند که زندگیشانرا وقف فقرا کرده اند و برخیشان اسطوره شدند.

رابطه پزشک و بیمار بواقع در کانتکس طبقاتی جامعه همیشه دچار اعوجاج بوده.همیشه بهترین مهارتهای پزشکان صرف اغنیا شده. بهترین داروها بهترین متدهای درمانی بهترین استراحتگاهها. انسان فقیری که درد دارد باید ارامش داشته باشد و شاید کار نکند مدتی اما در جامعه طبقاتی این امکان پذیر نیست.مسلول قروتمند می توانست برود ییلاق و هوای خوب بخورد اما مسلول فقیر درون همان چاله و لانه ای که خانه می نامید باید کنار چند نفر دیگر چمباتمه می زد و سرفه می کرد و خون بالا می اورد!

فضای جامعه عوض شد و نظام سرمایه برای اماده نگه داشتن نیروی کار هم که شده مجبور شد بخشی از منابع درمانی را منتقل کند به فقرا تا بتوانند سر کارشان باشند و بیماریهای همه گیر کشنده بطور ناگهانی کارخانه ها و مراکز تولید سرمایه را تعطیل نکند! سلامت انسان شد بخشی از چرخه تولید و حفظ سود!

خود پزشکی تبدیل شد به یک موضوع تولید و چرخه سرمایه.پزشک کارگری شد یقه سفید و طلائی که برای رسیدن به مرتبه پزشک باید خرجش می شد و از نردبان اجتماعی که بالا می رفت باید اونجا می ماند و اونجا دنیای دیگری بود البته که با دونیای چائینیها فرق دارد! ارزشهای دیگر و لذتهای دیگری در انتظارش بود . ساعت کار اون پزشک مثل ساعت کار کارگر در کارخانه فروخته می شد.داروئی که می داد و درمانی که می کرد خودش منابع تولید و چرخه سرمایه شدند.بیمارستانها خودشان کارخانه های “درمانی” که تعداد مریض برایشان معادل تعداد کارگر یا تعداد کالای تولید شده بود و سود ناشی از چرحه بیماری و سلامت امروزه از مهمترین منابع تولید و چرخه سرمایه داریست!

بررسی دقیقتر منابع سود سرمایه داری معاثر نشان می دهد که شرتهای داروسازی و بیمه از مهمترین و سود آورترین منابع نظام سرمایه جهانی هستند.دیگر نظام سرمایه داری به سود ناشی از فروش سلاح هم متکی نیست وقتی بشود قرصی را نیم دلار تولید کرد و ده دلار یا بیشتر فروخت!

چند دهه اخیر رابطه پزشک و بیمار دیگر کاملا وارد صنعتی شده بنام صنعت بهداشت و درمان.پزشک و بیمار دیگر هیچکدامشان نقش اساسی ندارند.نقش اساسی را شرکت بیمه دارد و کمپانیهای فروش دارو و کمپانیهای بزرگ گرداننده بیمارستانها! بیمار اساسا اسم جدیدی یافته که بهش می گویند “مصرف کننده” و پزشک هم “ارائه دهنده خدمات” نامیده می شود!

نظم سرمایه به بیمار و به پزشک دیکته می کند که چه نقشی را ایفا کنند.کارگردانی می کند که پزشک چه بگوید چقدر بگوید چقدر وفت بگذارد برای بیمار که “سود آور بماند” به بیمار هم یاد می دهد که چقدر وقت بگیرد چه انتظار داشته باشد و حتی چگونه بیماریش را بیان کند و حس کند! یک تاتری مشمئز کننده ساخته می شود که هدفش ظاهرا “ادامه بیمار بودن ” است و ادامه درمان کردن چرا که در تداوم این چرخه ، سود تولید می شود!

لذا نظامی که پزشک و بیمار را در مقابل هم قرار می دهد، اساسا به ادامه یافتن بیمار شدن همانقدر نیاز دارد که یک صاحب قبرستان به مرده! تناقضی عجیب که بسیاری از هر دو سوی رابطه پزشک و بیمار بهش آشنا شده اند! باید بیماریها باشند تا صنعت بهداشت و درمان بگردد!

لذا در ایستگاه فقیر و ندار جامعه ، بیماری یعنی چسبیده شدن دائم به بنگاهی اقتصادی برای تداوم یک اقتصاد. اینست ظلمی که نظم سرمایه به بیمار و پزشک می کند.اساسا حتی تحقیقات پزشکی را می چرخانند برای تولید بیشتر سود و نه ریشه یابی و پیشگیریها.امار های تحقیقات جهان را که نگاه می کنی گرایش “نزولی” سرمایه گذاری تخقیقات بنیادی و گرایش صعودی تحقیقات بر سر داروها بسبار عیانست! مدتهاست که هدف درمان بیماری هم نیست! از پیشگیری بگذریم!

خلاصه داستان، این پائین همینست که دست ادم فقیر از رسیدن به پزشک کوتاهتر و کوتاهتر می شود.سطح درمانی ارائه شده کاهش می یابد. داروهای ارزانتر و کم اثر تر و قدیمی تر ارائه می شود.ادامه کاری برای بهبود بیماری و بکارگیری درمانهای نو امکانش کم می شود و شرایط پیشگیری اولیه و ثانویه مرتب مشکل تر می شود برای ادم افقیر.

(۲)پزشکی  و اغنیا:

در مقابل اغنیا همیشه پزشکی دیگری ارائه شده.متبحرترین پزشکان را داشته اند و بهترین داروها و دسترسی به نو آوریها مختص اونها بوده.همه مقرارات پیچیده در پائین دیگر در بالا نیست! با هلیکوپترها به بیمارستانها می روند بخشهای خاص خودشانرا دارند و پزشکان خاص خودشانرا! در میامی که بودم متوجه شدم برخی بیمارستانها بخشهای بسته به سایرین دارند که متعلق به “از ما بهتران” است با پزشکان  و پرستاران ویژه!

از موضوع درمان و دسترسی به درمان بگذریم عرصه های بسیار عحیبی و غریبی بروی اغنیا باز است.مثلا علم ضد پیری علوم تغییرات ژنتیک علوم بکار گیری داروهای تاثر گذار روی ژنها . مثلا دسترسی به تکنیکهای جراحی بسیار پیچیده. یک نمونه  داستان استیوجابز است که پایه گذار کمپانی اپل بود. ایشان در سال ۲۰۰۴ تشخیص سرطان لوزالمعده می گیرد. این سرطان عموما طی دو سال ادمها را می کشد! اما جناب استیو جابز تا سال ۲۰۱۱ یا کیفیتی بسیار خوب زندگی کرد! تقریبا ۸ سال بعد از تشخیص سرطان لوزلمعده ایشان هنوز به کارش بطور نیمه وقت ادامه می داد! چگونه؟

اولا: درمان سرطانی که ایشان می گرفت هنوز برای جامعه پزشکی معماست! می گویند سلولهای سرطانی ایشانرا بررسی ژنتیک می کردند و داروهای ویژه ضد سرطانی را منطبق به کشت ژنتیک به ایشان می داند. خوب این تکنولوژی برای ادم فقیر بکار نمی رود! دنیای دیگریست اون بالاها! ادمها بقول افراشته فقط مثل هم زاده می شوند!

بخش دیگر داستان استیو جاب این بود که ایشان در سال ۲۰۰۹ پیوند کبد دریافت کرد.طبق اطلاعات ارائه شده ایشان در ۳ ایالت در لیست گرفتن کبد قرار گرفت! آیا ادم فقیر می تواند در ۳ ایالت امریکا توی لیست کبد دریافتی قرار گیرد؟ آیا اساسا پزشکان با دادن کبد به فردی که سرطان پیشرفته لوزالمعده دارد موافقت می کنند یا؟ همان اول می فرستندش دنبال نخود سیاه؟!

داستان استیو جابز را گفتم تا نمونه ای باشد که دنیای امروز زشتیهایش هم مثل پیشرفتهایش تمام نشدنیست! هر جائیش را دست بگذاری علامت و زخم این جامعه طبقاتی سرت و دردت را و قلبت را درد می آورد.

(۳) بحران روابط پزشک و بیمار بعنوان بخشی از بحران سراسری سرمایه داری:

وقتی می گوئیم که نظام سرمایه داری روابط انسانی را دچار بحران سراسری می کند یعنی همین! بحران در اخلاق بحران در نظامهای ارزشی بحران در همه روابط و گوشه ای از آن هم بحران روابط بین پزشک و بیمار است.این بحران در ابعاد مختلف خودش را بروز می دهد.فاصله بین بیمار و پزشک زیادتر تشده.هم را کمتر می فهمند. ملاحظات اقتصادی تلاش دینامیزم نظام سرمایه داری انسان را در همه جهات از خودش بیگانه کرده.

وجه دیگر این بحران بیرون افتادن اکثریت جامعه از خدمات اجتماعی و پزشکی است و مشروط شدن خدمات به مقدار “حمایت مالی” که در جیب دارند. بیرون افتادن اکثریت جامعه از پزشکی پیشرفته که دیگر امروزه نه فقط به درمان و پیشگیری بیماریها بلکه به سراغ تقویت توانائیهای فیزیکی و فکری انسان و افزایش طول عمرش از طریق دستکاریهای ژنتیک مشغول است.بخش مهمی از علم پزشکی و دانش بیولوژی امروزه به زیر زمین انتقال یافته و سرمایه گذاریهای ملیاردی بجای ساختن سلاح های کشتار جمعی به این عرصه ها کشیده شده.

بخشی از بحران روابط پزشک و بیمار ، اتفاقا اینست که هم پزشک و هم بیمار تبدیل شده اند به مهره های نظام سرمایه .هدف رابطه اینها دیگر خود درمان و بهبودی و بهزیستی نیست.همانطور که هدف تولید کالا و خدمات در نظام سرمایه اصلا خود تولید نیست! همانطور که از خود بیگانگی بر پروسه تولید و توزیع و خدمات سرمایه داری سایه انداخته است.

با افراشته موافقم که پزشکی بعنوان علم و حرفه و هنر ، دیگر یک پزشکی نیست. همانطور که برف برای فقیر و غنی یکی نیست. وارونگی روابط انسانی رو به افزایش است. در دنیا هیچ موقع تا این حد امکان برای انسان برای زندگی و شادی فراهم نبوده و تا این حد از انسان دریغ نشده است. منطق حکم می کند که این چرخه دردناک را بکشنیم فقط احساسات حکم نمی کند.

سعید صالحی نیا

برف اغنیا، برف فقرا

(محمد علی افراشته)

برف اغنیا

توی این برف چه خوب است شکار، آی گفتی!

گردش اندر ده ما، اونور غار، آی گفتی!

ران آهویی و سیخی و کباب و دم و دود

اسکی و ویسکی و آجیل آچار، آی گفتی!

ویسکی و کتلت و کنیاک فراوان خوردن

یله دادن به سر و سینه یار، آی گفتی

به به ای برف، چه خوبی، چه ملوسی، ماهی

زینت محفل مایی تو، ببار، آی گفتی!

برف فقرا

توی این برف چه خوب است الو، آی گفتی!

یک بغل، نصف بغل، هیزم مو، آی گفتی

زیر یک سقف، ولو بی در و پیکر، جایی

تا در این برف نباشیم ولو، آی گفتی!

مشت مالی سر حمامی و بعدش کرسی

یک شب اندر همه عمر ولو، آی گفتی!

صد نفر برهنه و گرسنه، غارت گشته

سه نفر گرم به یغما و چپو، آی گفتی!

زحمت کار زما، راحتی از آن حشرات

کشت از ما و از آن عده درو، آی گفتی

مادری زاده مرا مثل تو، ای خفته به ناز

میرسد نوبت ما، غره مشو، آی گفتی!

وه چه غولی، چه مهیبی، چه بلایی ای برف

قاتل رنجبرانی تو، برو، آی گفتی!