نان و گل سرخ

نان و گل سرخ

ما در اینجا از دغدغه های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جامعه می گوئیم...
نان و گل سرخ

نان و گل سرخ

ما در اینجا از دغدغه های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جامعه می گوئیم...

پیرامون فعالیت های کارگری احیای مارکسیستی

متن سخنرانی آرام نوبخت در سمینار احیای مارکسیستی، در روز جمعه ۱۱ ژوئیۀ ۲۰۱۴. لازم به ذکر است که تمامی سخنرانی ها یک به یک منتشر خواهید گردید. 

 من هم سلام دارم به تمامی رفقای حاضر در جلسه و ممنون بابت وقتی که در اختیار من قرار دادید. موضوع این بخش از سمینار به عنوان فعالیت های کارگری احیای مارکسیستی تعیین شده است، منتها من باید مقدمتاً به موضوع دیگری اشاره کنم. چون در قبل سؤالی در مقابل قرار گرفت و مطرح شد که البته عناصری از حقیقت هم در آن بود.؛ مبنی بر این که: شما دارید اصولاً در یک ظرفی فعالیت می کنید به اسم احیای مارکسیستی و این ظرف هم در تحلیل نهایی خواهان ایجاد یک تشکیلات بین المللی است حول مارکسیزم انقلابی (آن هم بنا به کوهی از دلایلی که مکتوب وجود دارد و در این جا وارد جزئیات آن نمی شوم). منتها فعالیت هایی که شما انجام داده اید یا هنوز می دهید (که در طول برنامه به آن اشاره خواهم کرد) شاید مستقیم یا حتی غیرمستقیم به این حوزه ارتباط نداشته باشد. پس چه دلیلی وجود دارد که شما از یک طرف در یک چنین ظرفی فعالیت می کنید و از طرف دیگر فعالیت هایی انجام می دهید که شاید در وظایف و اهداف شما تعریف و تعیین نشده باشد.

همان طور که گفتم در چنین سؤالی رگه هایی ار درستی وجود دارد. منتها پاسح سربسته می تواند این باشد: به این دلیل که برخی از کمیته ها و تشکل هایی که طی مقطع خاصی- عموماً دهۀ ۱۳۸۰- حول یک سری اهداف تعیین شده شروع به فعالیت کردند، الآن اساساً به وضعیتی رسیده اند که مجبورند برای حفظ بقای خود، روی اهدافشان هم پا بگذارند. یعنی همۀ این ها وسیله ای بودند برای رسیدن به اهدافی مشخص، اما حالا خودِ هدف دارد قربانی وسیله می شود. چون در گذشته یک سری هزینه هایی پرداخته کرده اند، چیزهایی شکل گرفته است و غیره، حالا باید به هر شکل ممکن آن را حفظ کنند؛ ولو این که علنی باشند، ولو این که در چارچوب علنی فعالیت کنند و غیره. به خاطر همین یک سری از وظایف که اساساً باید روی دوش تشکل ها و کمیته های موجود باشد، انجام نگرفته؛ پس این حوزه خالی مانده و در نتیجه می طلبد که دخالت هایی در این حوزه صورت بگیرد.

حالا با یک چنین پیش زمینه ای می توان کمی روشن تر به مسائلی که هست، پرداخت. مثلاً همین انتخابات اخیر ریاست جمهوری، ۹۲، را درنظر بگیرید که ماحصل آن هم شد حسن روحانی. طی این مقطع دو گرایش در طیف چپ به طور کلی در قبال مسأله انتخابات شکل گرفت. یک گرایش خواهان تحریم انتخابات بود. به این معنا که اصولاً انتخابات و فضای انتخاباتی امری است بی ارتبط با ما؛ یعنی موضوع دخالتگری ما نیست. در نتیجه حداکثر بسنده کرد به طرح این شعار که: «سرنگون باد جمهوری اسلامی»! اتفاقاً در همان دوره در مقابلِ آن ها بحث شد که شما اساساً می توانستید این شعار را هرجا و هر زمان دیگری هم مطرح کنید (کما این که کردید)؛ اما در این مورد مشخص، یعنی انتخابات، چه موضع یا شعار خاصی دارید؟ آن را مطرح کنید. نهایتاً از دل این بحث ها آن ها شعارشان را تقلیل دادند به این که: «صندوق های رأی را آتش بزنید»! خوب، بسیار عالی! منتها اگر یک چنین پتانسیل یا نیرویی وجود داشت که فراتر از آتش زدن صندوق رأی پیشنهاد می کردیم. مثلاً می رفتیم فراخوان اعتصاب یا انقلاب می دادیم. حال بگذریم.

در نقطۀ مقابل، گرایش دوم، کسانی بودند که خواهان شرکت در انتخاب بودند و این کار را هم انجام دادند. یعنی رفتند با صراحت پوسترهای روحانی را به دست گرفتند و افتخار می کردند که پای پیاده از فلان نقطه تا بهمان نقطۀ تهران رفته اند و پوسترهای انتخاباتی را در بین مردم توزیع کرده اند. کلّ هست و نیست تئوریک این طیف هم در همین یک جمله خلاصه می شد که: «اگر این کار را نکنیم، چه کنیم؟ برویم مبارزه مسلحانه انجام بدهیم؟»

یعنی آن ها قیاس می کردند با یک امر محال و ناشدنی؛ و از ناممکن بودن دومی، ضرورت اولی (یعنی شرکت در انتخابات) را نتیجه می گرفتند. پاسخ ما این بود که: خیر، این کار را انجام ندهید! بروید حدّ فاصل بین شرکت در انتخابات و سنگربندی در خیابان، چیزی انتخاب کنید و آن را عملی کنید. دیگر درک این موضوع نمی توانست این قدر ثقیل و سنگین باشد.

به هر حال در تقابل با این دو گرایش، ما بحث خودمان را به این شکل مطرح کردیم: تا جایی که موضوع به انتخابات بازمی گردد، «تحریم»؛ ولی به شکل «فعال». یعنی ما به عنوان مارکسیست های انقلابی اصولاً در به در دنبال روزنه ای می گردیم تا بتوانیم مطالبات خودمان را از جمله خواست آزادی فعالین کارگری زندانی مطرح کنیم. چرا نباید از فضایی که هر چهار سال یک بار، و نه روز مره، رخ می دهد؛ جامعه طی آن سیاسی می شود و جمهوری اسلامی مجبور است که درها را کمی دست کم برای حفظ ژست دمکراتیک خود باز بگذارد، استفاده نکنیم؟ چرا نیاییم و همین مطالبه را منطبق نکنیم با این شرایط و به درون جامعه نبریم؟

در نتیجه تاکتیک «تحریم فعال» این گونه فرمول بندی می شد که: شرکت در انتخابات اصولاً منوط به این است که نمایندگان ما حضور داشته باشند. نمایندۀ ما، به فرض، به شکل سمبلیک، «شاهرخ زمانی» است. ما می خواهیم به این فرد رأی بدهیم. منتها در داخل زندان است. پس انتخابات غیر دمکراتیک است. در نتیجه در وهلۀ اول باید نیرو و انرژی ای را گذاشت برای آزادی آن ها، تا بعد شرط شرکت در انتخابات آزاد تأمین بشود. از دل این بحث این شعار بیرون آمد که «پیش شرط انتخابات آزاد، آزادی زندانیان سیاسی است». این شعار دیگرقابل درک بود و مانند شعار «سرنگون باد جمهوری اسلامی» یا «با پیت نفت به درون ستادها بروید» از بالای سر توده های مردم رد نمی شد. و نکتۀ مهم هم همین جاست. یعنی در این گونه مسائل شما نمی توانید از سطح ذهن خودتان شروع کنید. بالعکس، نقطۀ عزیمت و شروع شما، سطح آگاهی طرف مقابل است (یعنی مردم و جامعه). شما مطالبه ای را مطرح می کنید که بشود حلقۀ واسطی بین آن چیزی که طرف مقابل هست و آن چیزی که شما می خواهید باشد.

نهایتاً بحث بر سر انتخابات به حالت فرسایشی رسید. بیش از این دیگر نمی توانستیم منتظر بشویم تا بلکه حضرات متقاعد شوند به انجام کاری. در نتیجه گفتیم: شما که می خواهید رأی بدهید، تشریفتان را ببرید. شما هم که نمی خواهید، در خانه بنشینید تا بلکه جمهوری اسلامی سرنگون شود.

ما کار خود را شروع کردیم. یک یا دو روز قبل از انتخابات، پوسترهایی از شاهرخ زمانی درست کردیم (در ابعاد A4 و شبیه به همین پوسترهای انتخاباتی). شعاری هم که گفتم، در پایین آن قرار دادیم، به همراه چند خط توضیح در مورد این فعال کارگری. بعد رفتیم به محلات مختلف تهران و هر جایی که به دستمان می رسید- ایستگاه اتوبوس، باجۀ تلفن، دم ستاد انتخابات، پارک، معابر عمومی و تابلوهای اعلاناتی که پوسترهای انتخاباتی روی آن ها نصب می شد و غیره- شروع به چسباندن این پوسترها کردیم. حتی در انتها که تعدادی از آن ها روی دستمان مانده بود، دور نریختیم. به عوض دست چند رهگذر دادیم و سریع هم از محل متواری شدیم که مشکلی پیش نیاید. آن وقت و انرژی ای که برخی گذاشته بودند برای توزیع پوستر روحانی، می توانستند برای این کار صرف کنند. حتی شخصاً یادم هست که در وسط انجام کار، با یکی از از این موتورسوارهای گشت لباس شخصی، چشم در چشم شدیم و او ما را در حال انجام این کار دید. منتها راه خود را کشید و رفت. چرا که حتی یک لحظه، یک ثانیه هم به ذهنش خطور نمی کرد که کسانی دارند چنین کاری انجام می دهند. همه چیز عادی بود. بنابراین ببینید که چه قدر فضا آماده بود. منتهای مراتب، کل طیف چپ نیامد پای این کار. مشخص هم نشد که این تشکل ها و کمیته های موجود دقیقاً چه استفاده ای از فضای انتخابات کردند برای مطرح کردن مطالبه ای که این قدر هم بر آن پافشاری دارند (یعنی مسألۀ آزادی کارگران زندانی و اعضای خود).

به هر حال انتخابات تمام شد. نهیاتاً هم دیدیم که صندوق رأی آتش گرفت و نه جمهوری اسلامی سرنگون شد. بعد از انتخابات، در جشن پیروزی روحانی، فقط یک مورد مشاهده شد که فردی از میان جمعیت، برگه ای را بالا برده و روی آن نوشته است: «از یاد نبریم: رضا شهابی، شبنم ابراهیم زاده و …»؛ که این هم در آن شرایط ارزشمند بود و چه بد که فقط همین یک مورد اتفاق افتاد. همان طور که گفتم انتخابات تمام شد، ولی این مطالبه کماکان به قوت خودش باقی ماند. اتفاقاً شرایط به گونه ای پیش رفت که اهمیت آن را بیش تر هم کرد (به این مورد خواهیم رسید). بنابراین سعی کردیم همان اقدامی را که در فضای انتخاباتی انجام دادیم، هم­چنان تداوم بدهیم. مثلاً در تهران، یک ماه در یک محله به همین شکل از شاهرخ زمانی حمایت شد و ماه دیگر در محلۀ دیگر از رضا شهابی. جالب است که اتفاقاً یکی از رفقایی که کارگر کارخانه ای است در یکی از استان ها، مشابه همین کار را انجام داد و برای خودش هم تجربۀ جالبی بود. به این شکل که با هم پوسترهایی درست کردیم از فعالین کارگری زندانی، مطالبات و شعارهایی را روی آن گذاشتیم. بعد او و دوستانش از صبح زود، از ایستگاهی که مینی­بوس به دنبال کارگران می آید شروع به توزیع کردند، تا طول جاده و آن قطب صنعتی که در آن کار می کردند. فردای آن روز که با یک دیگر صحبت می کردیم، خودش می گفت که بازخوردها عموماً مثبت بود. یعنی اکثراً توانسته بودند با چنین چیزی ارتباط برقرار کنند. زمزمه هایی شده بود که دارد اتفاقاتی می افتد، حتی یک نفر گفته بود «دیگر دارد شروع می شود». در یک مورد ولی واکنش منفی بود. یعنی فردی گفته بود که «یعنی چه کارگران ایران تنها نیستند؟ اگر ما را بفرستند جلو و اتفاقی برایمان بیفتد، آیا می آیند دست زن و بچۀ ما را بگیرند؟». که البته در همین واکنش منفی هم درس های مهمی وجود دارد.

باز هم در مقاطع مختلف، مسائلی پیش می آمد که نیاز به دخالتگری وجود داشت، منتها دخالتی صورت نمی گرفت. برای مثال عرض می کنیم. دو نفر از فعاین کُرد کمیتۀ هماهنگی، افشین ندیمی و مهرداد صبوری، موقع ورود از کردستان عراق به کردستان ایران، دستگیر شدند. باز همان فراخوان های همیشگی داده شد که «ما این برخورد را محکوم می کنیم». بسیار خوب؛ ما هم محکوم می کنیم. منتها این «محکومیت» باید در داخل جنبش ما به ازائی داشته باشد. بنابراین مشابه همان کار قبلی را در دفاع از این دو فعال کارگری انجام دادیم تا دست کم نشان بدهیم که در جایی مانند کردستان که فضا به نسبت رادیکال تر و بازتر از جاهای دیگر است، شاید بشود ده برابر بیش از این انجام داد. درحالی که سنتاً رسم بر این بوده است که بعضی از فعالین کارگری کُرد می روند به کوه و دشت، پارچه نوشته ای بازمی کنند که «فلانی را آزاد کنید»، بعد هم عکسی می گیرند و می روند.

من چنین چیزی را متوجه نمی شوم، چون مبارزه و اعتراض اصولاً جایش در وسط شهر است، وگرنه در بیابان یا دشتی که تا شعاع ده فرسخی آن هم آدمی نیست، چه تأثیری می تواند داشته باشد. این اقدام ماهیتاً چه تفاوتی دارد با مثلاً «کمپین آزادی های یواشکی»؟ اگر اسم یک چنین سطحی از کار را بگذاریم «فعالیت»، این خودفریبی محض خواهد بود.

باز هم در مقاطع مختلف، مسائل مختلفی پیش آمد. مثال می زنم؛ بهنام ابراهیم زاده، یک فعال کارگری زندانی که می شناسید، از داخل زندان نامه ای نوشت، ملتمسانه خطاب به تمام تشکل های داخل و خارج، که هر کاری می توانید برای حمایت و آزادی من انجام دهید. همان مقطعی بود که پسر او، نیما، به دلیل ابتلا به سرطان خون در بیمارستان محک بود و حتی به بهنام اجازه نمی دادند که او را ملاقات کند. آیا او باید ضجه می زد یا کار دیگری انجام می داد، تا دیگران خواسته اش را بفهمند؟ هیچ اتفاقی نیفتاد؛ در نتیجه ما همان فعالیت سابق را ادامه دادیم. در این جا سؤال پیش می آید که: کمیتۀ محترم پیگیری، شما کجا تشریف دارید؟ دوستان اتحادیۀ آزاد کارگران که طومار امضا جمع می کنید و افتخارتان این است که با وزیر کار دیدار داشته اید، کجا هستید؟ شما نمی توانید فعال «پیشرو» باشید، مگر این که این حداقل ها را تأمین کنید. وگرنه از تودۀ مردم عقب تر می افتید، کما این که افتاده اید.

سوای موضوع دفاع از فعالین کارگری زندانی، یک موضوع دیگر هم پس از انتخابات پیش آمد. آن هم این بود که بلافاصله یک موج وسیعی از اعدام ها شروع شد که کماکان هم ادامه دارد؛ نقطۀ شروع آن هم در کردستان بود. در این جا باز بحث های قدیمی ما با همان دو گرایشی که اشاره کردم، زنده شد. آن هایی که در انتخابات شرکت کردند، مبارزۀ خود را موکول کرده بودند به بعد از انتخابات. ما هم گفتیم: خوب این هم «بعد از انتخابات»، تشریف بیاورید. آن هایی هم که می گفتند انتخابات اصولاً به ما ارتباطی ندارد، پاسخشان این بود که: این موضوع اعدام که دیگر مرتبط است، پس چرا این جا دخالت نمی کنید؟ این نشان داد که تمام آن بحث هایشان عملاً باد هوا بود، یعنی تئوریزه کردن بی عملی خودشان.

در این مقطع واکنش مردم جامعه به این اعدام ها، به مراتب جلوتر از بسیاری «فعالین کارگری» بود. فعالین پیشرو عمدتاً غایب بودند. در صورتی که شما شعارهای مردم را در خیابان ها می دیدید. بنابراین مثلاً کاری که می شد در آن مقطع انجام داد، و از توانمان هم خارج نبود، این بود که بیاییم در دو نوبت- یک بار تهران و یک بار کرج- محلاتی را از قبل شناسایی کنیم و بعد بیاییم شابلون هایی درست کنیم با شعارهای «اعدام ها را لغو کنید» و یا «کردستان تنها نیست!» و سپس شبانه برویم و شروع کنیم به کار کردن. حالا بگذریم که ریسک این مورد نسبت به دفعات قبل بالاتر بود. چون هم حساسیت موضوع بالاتر بود و هم این که دیگر فضا، آن فضای قبلی دورۀ انتخابات نبود. حتی در یک مورد نزدیک بود که گیر بیفتیم، یعنی در جایی مشغول به کار بودیم که دوربین حراست وجود داشت و ما از این موضوع بی اطلاع بودیم. دو یا سه ثانیه بعد از اتمام کار، طرف سراسمیه بیرون آمد که ببیند چه خبر است. حالا بگذریم که بوی رنگ همه جا را گرفته بود، ولی هرطور بود قِسِر در رفتیم.

توجه داشته باشید که در تمام این مدت، تأکید ما بر این بود که با نیرو و امکانات و توان اندک، نمی توان کاری خارق العاده و تأثیر گذار در سطح جامعه انجام داد. منتها ما می آییم یک «الگوی عملی» پیشنهاد می کنیم. این الگو «عملی» است، به این اعتبار که چندین بار صورت گرفته؛ پس در شدنی یا امکان پذیر بودنش تردیدی نیست. ثانیاً، واجب و ضروری است، چون کسی دیگر نیامده بدیلی معرفی کند و بگوید: «این نه، ولی آن یکی آری».

تاجایی که به دفاع از فعال کارگری زندانی بازمی گردد، شما چند راه دارید: یا شبانه نقب بزنید به زیر زندان و آن ها را از گودال بیاورید بیرون؛ یا تیغ اره بگذارید بین ساندویچ و برایشان بفرستید تا خودشان میله ها را ببرند و بیرون بیایند. اگر نمی شود چنین کارهایی انجام داد، اگر چنین اقداماتی در مخیله نمی گنجد، پس راهش این است. این کارها باید انجام می شد تا بالأخره به یک خط تبدیل شود (دست کم در بین فعالین پیشرو). ولی در طول این مدت، طیف چپ پای چنین کاری نیامد و در واقعیت امر، فقط خودمان بودیم و خودمان. و این را هم با افتخار اعلام نمی کنم، بلکه بالعکس با نهایت تأسف و تأثر اعلام می کنم. چون قرار نیست چنین کارهایی صورت بگیرد که آن ها را قاب بگیریم و به عنوان سند افتخار به دیوار بزنیم. باید نیرویی پشت آن بیاید تا تازه بتواند تأثیر بگذارد. نه فقط طیف چپ پای این کار نیامد، بلکه بسیارانی در مقابل آن، چه در داخل و چه خارج، سکوت کردند. یعنی آن را بایکوت کردند، انگار نه انگار که چنین اتفاقاتی افتاده است. به عنوان مثال، «اتحادیۀ بین المللی در حمایت از کارگران ایران» را درنظر بگیرید. این دوستان، اخبار روزانۀ کارگری را منتشر می کنند، در اخبارشان حتی از خبرگزاری کار ایران (ایلنا) هم می آوردند. اما در یک مورد، حتی یک مورد، اشاره ای نکردند به این فعالیت ها، توگویی اصلاً صورت نگرفته. دوستان دیگری هستند که بلدند «شب همبستگی کارگری» راه بیاندازند و با تار و تنبور برای طبقۀ کارگر آه و ناله کنند، ولی در این گونه مواقع حتی حاضر به حمایت هم نیستند. سی سال تمام هم نشسته اند تا یک کسی برایشان «تفنگ و گل و گندم» بیاورد.

به هر حال سوای این نوع برخوردها، که به نظر من علائم انحطاط و تمام شدن یک جریان است، چنین فعالیت هایی باید صورت می گرفت تا بالأخره تبدیل بشود به یک خط. از این نقطه نظر، شاید بتوانم بگویم که یکی از آخرین کارهایی که در حمایت از شاهرخ زمانی در هنگام اعتصاب غذای او انجام دادیم، یک نقطۀ عطف بود. شاهرخ زمانی از بیستم اسفندماه پارسال، وارد اعتصاب غذا شد. اعتصابی که بیش از چهل روز به طول انجامید و در آستانۀ مرگ بود. در نتیجه باز هم مشابه فعالیت های سابق را در تهران در دفاع از شاهرخ زمانی انجام دادیم. مدتی بعد از آن، یک خبر بسیار خوشحال کننده و روحیه بخش رسید، مبنی بر این که تعدادی از دانشجویان رادیکال دانشگاه تبریز مشابه چنین حرکتی را بنا به ابتکار خود انجام داده اند؛ یعنی پوسترهای شاهرخ زمانی را در کلاس های درس و محوطۀ دانشگاه و غیره توزیع کرده اند. این دقیقاً همان چیزی بود که دنبالش بودیم. یک چنین نیرویی باید می آمد، تا بعد این اقدامات بتواند تأثیر گذار باشد: در قدم اول، در بین خود فعالین پیشرو، و بعد در سطح جامعه.

به همین ترتیب اخیراً با اعتصاب غذای رضا شهابی رو به رو هستیم، که آن هم دارد از مرز چهل روز رد می شود. اما چه حرکت خاصی انجام شد؟ شما به من نشان بدهید. کمیته های مختلف باز هم به روال سابق فراخوان دادند و این اقدام را محکوم کردند. اخیراً یک بند هم به این «محکومیت» خود اضافه کرده اند مبنی بر این که «هرگونه عواقب جانی بر عهدۀ مقامات امنیتی و قضایی می باشد». خوب بله، مسلماً «می باشد». منتها اولاً در سیستم بی در و پیکر سرمایه داری جمهوری اسلامی، مسئولین قضایی چه کاره هستند که بخواهند مسئولیتی را بپذیرند؟ مگر زمانی که ستار بهشتی را کشتند یا جسد افشین اسانلو را بیرون دادند، مسئولیتی پذیرفتند؟ ثانیاً، گیریم که اتفاقی افتاد- که امیدواریم نیفتد- ولی سؤال این است که آن موقع شما- تشکل ها و نهادهای موجود- چه خواهید کرد؟ تا به الآن که همین حداقل ها را انجام نداده اید، پس آن موقع چه خواهید کرد؟

مثلاً کمیتۀ هماهنگی یک یا دو روز پیش اعلام کرد که ما هزاران اس ام اس در حمایت از رضا شهابی ارسال کرده ایم. خوب، دست شما درد نکند. منتها برای انجام چنین کاری که دیگر نیاز نیست «کمیته» باشید، هر فرد رهگذر عادی هم می تواند چنین کاری انجام بدهد.

به هر حال اکثر این فعالین کارگری نه فقط دخالتی نکردند، که در مقابل اقدامات دیگران هم سکوت کردند؛ به این اعتبار از تودۀ مردم هم عقب تر افتاده اند. این برخوردها عادی است، چون می ترسند که ابتکار عمل از دستشان در برود.

در این جا همۀ آن چه را که گفتم بگذاریم به کناری. در نهایت یک سؤال برای خودمان به وجود آمد و آن این که فرض را بر آن بگیریم که شماری از کارگران این اقدامات عملی را هم دیدند. نهایتاً در ذهنشان این سؤال شکل می گیرد که: «چه کار باید کرد» یا «راه برون رفت از این وضعیت چیست؟»

پاسخ به چنین سؤالی، سطحی دیگری از فعالیت را می طلبید. چون سنتاً، بنا به سنت مبارزاتی، پاسخ به این نوع سؤالات از طریق توزیع شبنامه، بیانیه و اعلامه و نظایر آن صورت می گیرد. به همین خاطر سعی کردیم که چنین فعالیت هایی را هم در دستور کار قرار بدهیم. مثلاً در اول ماه مه امسال، یک قطعنامۀ پیشنهادی به مناسبت روز جهانی کارگر تنظیم کردیم و بعد یکی از رفقا در یکی از استان های جنوبی تقبل کرد که سه هزار نسخه از آن را در محلات کارگری توزیع کند. پیش از این، تجربه اش را داشتیم که در محلات جنوبی تهران- مثل خانی آباد و نازی آباد- شبنانه هایی را با هزاران مکافات، توزیع کنیم. این ها وظایفی که باید انجام شود و نمی توانیم از روی دوش خودمان برداریم.

به علاوه، نوع مطالبه ای هم که شما مطرح می کنید در این جا بسیار اهمیت دارد (باز برمی گردم به ابتدای بحثم در مورد نوع طرح یک مطالبه). مطالبات تاکنون یا حداقلی بوده اند یا حداکثری. یا می گویند دستمزدها افزایش یابد، یا می گویند پیش به سوی لغو کار مزدی! (کارگر بیچاره می ماند که چه کار باید بکند؛ مثلاً برود فیش حقوقی خود را بسوزاند؟!). در نتیجه خیلی مهم هست که شما بتوانید مطالباتی را مطرح کنید که بتواند حدّ فاصل سطح آگاهی موجود و سطح آگاهی بالاتر ضدّ سرمایه داری، پُلی بزند و ارتباط برقرار کند. قبلاً هم شاهد بوده ایم که مثلاً در کارخانه ای اعتصاب صورت می گیرد و بعد «فعال کارگری» می گوید که ما الآن باید به کارگران بگوییم: «آیا می دانی بدبخت و بیچاره هستی؟»، «آیا می دانی جمهوری اسلامی پول نفت را به فلان کشور می دهد»، «آیا می دانی چارۀ کار تشکل است؟» و … این ها که مطالبه نیستند، خود کارگران این ها را بهتر از هر کسی می دانند، چون بخشی از زندگی روزمرۀ آن هاست. بالعکس شمای فعال کارگری، باید در آن جا این را مطرح کنی که کارفرما به بهانۀ بحران و تحریم های اقتصادی، اعلام می کند که به اجبار باید دستمزدها را شش ماه به تعویق بیاندازد. شما در جواب می گویی که «بسیار خوب، ما در صداقت شما تردید نداریم. لطف بفرمایید دفترهای حساب و کتاب را باز کنید. ما در آن جا صورت سود و زیان و سهم هیئت مدیره و غیره را خواهیم دید». کارفرما مطلقاً چنین کاری انجام نخواهد داد، چون که دستش رو خواهد شد. در نتیجه کارگران متوجه می شوند که کاسه ای زیر نیم کاسه است. بنابراین خود به خود به تقابل با کارفرما کشیده می شوند. ولو تا سر حد این که درِ ورودی را ببندند و از ورود کارفرما جلوگیری کنند؛ تا سر حد این که با لگد در دفترِ حسابرسی را بشکنند و پرینت حساب ها را بخواهند. یک چنین مطالباتی باید مطرح بشود که عموماً به آن بی توجه هستند. در نتیجه ما هم سعی کردیم که مشابه چنین مطالبات انتقالی را در قطعنامه ها و شبنامه های خود بگنجانیم.

غیر از این موارد، یک حوزۀ دیگری هم هست و آن مسألۀ جمع آوری کمک مالی است. این دقیقاً یکی از آیتم های بحث امروز سمینار هست و به همین دلیل من زیاد در مورد آن صحبت نمی کنم. یک سؤال پیش می آید و آن این که مجاری و نهادهای مختلفی وجود دارد برای کمک مالی؛ ولی چرا ما در تقابل با یا به موازات آن ها یک «کمیسوین کمک مالی» ایجاد کرده ایم؟ چرا با آن ها کار نمی کنیم؟ پاسخ کوتاه و سربسته این است: به دلیل وجود یک سری از ابهامات، نقاط ناروشن و انحرافاتی که در درون این پروسه وجود دارد.

عموماً در طی چند سال گذشته وقتی صحبت از کمک مالی می شده است، از آن به عنوان «کمک به جنبش» یاد می کرده اند. ولی این مشخص نیست که به چه معناست، ما به ازای این کمک به «جنبش» باید روشن باشد. ما به ازای این کمک، یعنی مثلاً پخش شبنامه، پوستر در خیابان و غیره. خوب، این کارها که انجام نشده است، پس دیگر چه چیزی می تواند باشد؟ ممکن است بگویند که مثلاً کمک به خانواده های کارگران زندانی. بسیار خوب، چند ماه قبل زمانی که ما برای شاهرخ زمانی سعی کردیم که کمک مالی جمع آوری کنیم، متوجه شدیم که شش ماه قبل از آن حتی یک ریال به حساب او ریخته نشده است. پس این پرسش مطرح می شود که چرا مکانیزم توزیع کمک مالی تا این حد نابرابر است؟ چرا سهم یکی صفر و سهم دیگری صد است. به دلیل وجود یک چنین مسائلی، ترجیح دادیم که در این حوزه هم خودمان دخالت کنیم. یعنی کمیسیون کمک مالی را راه بیاندازیم و از فعالین کارگری داخل و رفقای بین المللی، کمک های مالی را جمع آوری و به طور مستقیم یا غیرمستقیم به دست خانواده های فعالین کارگری زندانی برسانیم.

مسألۀ مهم دیگری هم که می توانم به آن اشاره کنم، این هست که در جنبش کارگری ایران عموماً طی سال های گذشته سنتاً رسم بر این بوده که تمرکز روی تهران و کردستان باشد. که اتفاقاً این مورد دوم به لحاظ جنبش کارگری ضعیف هست. چون به دلیل جو رادیکال، هرگز کارخانجات و تأسیسات وسیع در آن جا به وجود نیاورده اند.چون این کار باعث انباشت و تمرکز کارگران و ایجاد یک طبقۀ کارگر منسجم می شود و این یعنی شروع انقلاب در یک چنین منطقه ای.

منتها اقشاری هستند از طبقۀ کارگر که اولاً وضعشان به مراتب بدتر است نسبت به سایر بخش ها، و ثانیاً به همان اندازه پتانسیل اعتراضی بیشتری دارند. به عنوان مثال، شاید فرضاً شما در مورد کارگران جاشو (ملوان) در جنوب ایران گزارشی ندیده باشید. درحالی که این کارگران، کسانی هستند که نه هشت ساعت کار برایشان تعریف شده، و نه تعطیلات؛ نه بیمۀ بیکاری دارند و نه صندوق بازنشسگی؛ سوانح کار در میان آن ها بی داد می کند. قرارداد در مورد آن ها اصلاً معنا ندارد. به همین شکل کارگران باربر در بنادر و اسکله ها. متأسفانه هیچ تمرکزی روی این بخش نبوده و آن ها به حاشیۀ بحث ها و تحلیل ها رانده شده اند. در نتیجه سعی کردیم که این سنت را قدری بشکنیم و از طریق فعالین کارگری در این بخش، گزارش هایی تهیه کنیم تا دست کم توجه سایر فعالین کارگری را به این بخش مهم از طبقۀ کارگرجلب کنیم. چون اصولاً ما گزارشگر یا ژورنالیست نیستیم، این حوزۀ دخالتگری ما نیست و نمی تواند باشد، آن هم در رقابت با مثلاً خبرگزاری کار ایران که بودجۀ کلان دولتی هم پشت سر دارد. بنابراین زمانی به سراغ این حوزه می رویم، که بتواند گره ای از مشکلات باز کند.

غیر از این ها، آخرین موردی که می توانم اشاره کنم، مسألۀ «حمایت های بین المللی» است. در مورد اهمیت این حمایت های بین المللی کوچک ترین تردیدی نباید داشت. مثلاً پارسال که یکی از فعالین کارگری سرشناس از زندان موقتاً بیرون آمده بود، این بحث را مطرح کرد که بازجوی زندان یک خروار پرینت از حمایت های بین المللی را جلوی او گذاشته بود تا او را ارعاب کند و بگوید که این ها برایت مشکل درست می کند. ولی خود این فعال کارگری می گفت که این فرد احمق نمی فهمید که با نشان دادن کوهی از این حمایت ها، دارد به من روحیه می دهد، چون من می فهمم که کل دنیا دارد از من صحبت می کند. پس در ضرورت حمایت بین المللی، بنا به همین تجربیات فعالین کارگری، هیچ تردیدی نباید داشت.

«احیای مارکسیستی» هم در ترکیه، ایران، انگلستان، آلمان و فرانسه رفقای متحد خود را دارد و به همین خاطر از این طریق هم شروع به فعالیت هایی در سطح بین المللی کردیم. شخصاً هم از کار کردن با گروه های چپ انقلابی غیر ایرانی، تجربۀ بهتری دارم تا گروه های چپ ایرانی مقیم خارج. زمانی که شما با رفقای بین المللی رو به رو هستید، تدارک فعالیت های دفاعی و حمایتی با چند ایمیل حل می شود. شما مثلاً وضعیت یک فعال کارگری را اعلام و درخواست حمایت می کنیم، باقی کارها انجام خواهد شد. در مورد شاهرخ زمانی، ما همین را از رفقای «AWL» («اتحاد برای رهایی کارگر» در بریتانیا) درخواست کردیم. بلافاصله فعالیت را شروع کردند. از نمایندگان پارلمان بریتانیا امضا گرفتند و این امضاها در سایت پارلمان بریتانیا موجود است؛ بخشی از امضاها را در روزنامۀ گاردین منتشر کردند. قرار است چند روز دیگر رو به روی سفارت جمهوری اسلامی بروند. رد سطح مجازی بیش ترین تبلیغات را برای آگاهی رسانی در مورد شاهرخ زمانی انجام داده اند و غیره. حالا شما بروید با این گروه های چپ خارج از کشور کار کنید. به معنی واقعی کلمه نفس شما را می گیرند، شما را در چنان روال بوروکراتیک و اداری می اندازند که از انجام کار پشیمان شوید. فلان جریان، تشکیلات راه انداخته است، و بعد کمیتۀ مرکزی باید تصمیم بگیرد به انجام یک آکسیون، سپس آن را ابلاغ کند به رئیس دفتر سیاسی و سپس آن هم باید هماهنگ کند با رئیس روابط بین المللی. این مسخره بازی ها را باید جمع کرد. با این همه سلسله مراتب، نهایتاً می بینید چهار نفر و نصفی، در یک میدان جمع می شود و کسی دارد برای خودش حرف می زند! این هم ما به ازای آن همه دفتر و دستک تشکیلاتی!

در واقع این تجربیات نشان می دهد که اتحاد عمل هم با بسیاری از این جریانات عملاً منتفی است. وقتی ما صحبت از اتحاد عمل کردیم و همچنان هم می کنیم، به این معناست که هیچ کدام از نیروها- نه ما و نه دیگران- به تنهایی توان انجام بسیاری از کارها را ندارند. در نتیجه باید حول موضوعاتی که مشترک و مورد توافق هست (مثلاً دفاع از فعالین کارگری زندانی)، دور یک دیگر جمع شوند. نیروهای مختلف چپ، با هر گرایشی، اختلافی بر سر این موارد با یک دیگر ندارند. بعد شما به شکل دمکراتیک در این مورد بحث می کنید، تقسیم کارها صورت می گیرد و سپس هر کسی با حفظ استقلال خود فعالیت را انجام می دهد. این پروسه منجر به این می شود که توان و امکانات، حول این موضوعات در یک جا متمرکز شود و نتیجۀ آن قابل رؤیت و ملموس باشد. در صورتی که شاهد بوه ایم که یک دوجین احزابی که وجود دارند، هر کدام یک فراخوانی می دهند و از دیگران دعوت می کنند به پیوستن. جریانی مثل حزب کمونیست کارگری یک آکسیون راه می اندازد، منتها تعداد پرچم ها و بنرهایی که حمل می کند از تعداد نفرات شرکت کننده بیش تر است. چرا؟ فقط برای این که دیده شود. اگر کسی آن جا باشد، چرا باید در جمع آن ها شرکت کند تا با آن ها تداعی گردد. به همین دلیل است که ما هم سعی می کنیم با رفقای متحد بین المللی خود همکاری داشته باشیم، چرا که در عمل اثبات شده است که بازخورد بیش تری دارد.

این ها مجموعه فعالیت هایی بود که می توانستم مختصراً به آن اشاره کنم. یعنی فعالیت های عملی در حمایت از کارگران زندانی و مسائل دمکراتیک (مانند کمپین ضد اعدام)، همین طور جمع آوری کمک مالی، تهیۀ گزارش های کارگری و نهایتاً حمایت های بین المللی.

با تشکر از وقتی که در اختیار من قرار دادید.


آرام نوبخت