نان و گل سرخ

نان و گل سرخ

ما در اینجا از دغدغه های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جامعه می گوئیم...
نان و گل سرخ

نان و گل سرخ

ما در اینجا از دغدغه های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جامعه می گوئیم...

خاورمیانه،اسلام سیاسی و عصر روشنگری!

بیشتر مردم کشور های خاور میانه درگیر جنگ های داخلی هستند و یا اگر کشورهایی مستقیما در گیر جنگ نباشند دراثر این جنگ ها شدیدا لطمه و آسیب دیده اند. دسته ها و گروه های بزرگی از گرایشات مختلف اسلامی که هر کدام خود در حد یک ارتش کلاسیک مجهز ند و نیرو دارند، در مقابل یکدیگر قرار گرفته اند. بارز ترین نمونه ی آن داعش در سوریه و عراق است که فجایع انسانی زیادی ببار آورده است. جنگ در سوریه و عراق بیش از دویست هزار کشته بجای گذاشته و میلیون ها نفر را آواره کرده است. آوارگی، فقر مضاعف، معلولیت، بیماری، زندگی در اردوگاه های فاقد امکانات، وحشت و … محصولات این جنگ ها هستند.  اکنون بیش از هر زمان دیگری آشکار شده که جنگ قدرت های منطقه ای و جهانی بر سر تقسیم مجدد و یا حفظ منافع در خاورمیانه عامل اصلی چنین وضعیتی است. کشورهای مختلف منطقه نیاز داشته و دارند تا به اختلاف بین شیعه و سنی و دیگر گرایشات اسلامی دامن بزنند تا هر چه بیشتر منافع خود را پیش ببرند. سر برآوردن گروه های مختلف ارتجاع اسلامی و جنگ های مذهبی و قومی مانع بزرگی برای پیشروی طبقه کارگر و سازماندهی آن است و روابط کار و سرمایه را بیش از پیش پنهان می کند و به حاشیه می برد.

اما وضعیت کنونی خاور میانه ناشی از یک واقعیت دیگر نیز هست. حکومت های شدیدا استبدادی که چند دهه در خاور میانه و شمال آفریقا وجود داشتند. مثل حکومت مبارک،بن علی،حافظ اسد و بشار اسد،قزافی،صدام ، جمهوری اسلامی و … به مرور از درون به چالش کشیده شدند و با رشد مشکلات و فشارهای اقتصادی و بعبارتی دیگر تشدید تضادهای طبقاتی، در نهایت با بحران سیاسی روبرو شدند. با شروع بحران سیاسی به شکل جنبش های خودبخودی مثل آنچه با خودسوزی یک جوان دست فروش در اعتراض به شرایط اقتصادی رخ داد، در تونس شروع شد، اعتصابات کارگری و اعتراضات اجتماعی جوانان چپ و مبارز در مصر، یا با شروع اعتراضات اجتماعی و تظاهرات ها در سوریه علیه دیکتاتوری و یا پس از حمله آمریکا به عراق و بمباران ها و کشتار مردم، در نهایت  بحران سیاسی، شکل گرفت. بنابر این بر آمد بحران سیاسی در خاور میانه از یکسو، و از سوی دیگر تشدید تضادهای منطقه ای وضعیت را شدیدا پیچیده کرد. در بحران های سیاسی جامعه در فقدان یک آلترناتیو کارگری و انقلابی، به کژ راهه و گاه حتی به فساد کشیده می شود و  این آنچیزی است که در خاور میانه رخ داده و قدرت های جهانی و منطقه ای به شدت این فساد- اسلام سیاسی- را پر و بال داده و در جهت تامین و حفظ منافع خود شرایط را کانالیزه می کنند.

سوال این است که آیا ما سوسیالیست ها در چنین اوضاع و احوالی باید به جنگ اسلام برویم؟ هر چند که می دانیم دین افیون توده ها است و هر جا لازم باشد باید بحث علمی و اقناعی انجام دهیم، اما واقعیت این است که مسلمانان دشمن ما نیستند، هر چند مذهب و مشخصا اسلام در جامعه ی ما مانعی در راه جنبش کارگری است ولی تصور غلطی است اگر فکر کنیم اسلام مانع اصلی پیشروی جنبش کارگری است. کم نبوده و نیستند کارگران مبارزی  که مذهبی بوده و هستند و در کارخانه و دیگر محیط های کار با کارفرما و سرمایه دار مبارزه می کنند  . ما کارگران،  بر اساس مذهب و ملیت از هم جدا نمی شویم بلکه برمبنای منافع طبقاتی مشترک تلاش داریم تا صف مستقلی ایجاد کنیم. در شرایط کنونی آنچه دشمن طبقه کارگر و توده ها در خاور میانه است و آب به آسیاب سرمایه داری اعم از هر نوع آن و دولتهای منطقه ای و جهانی اش می ریزد، اسلام سیاسی است. اسلام سیاسی وسیله ایست در دست حاکمان و دارودسته های مرتجع برای پیشبرد سیاست هایشان. آنها با  ابزارهای گوناگون و امکانات وسیع توده ها را به گوشت دم توپ خود تبدیل کرده اند تا هم منافع منطقه ای خود را پیش ببرند و هم مناسبات کار و سرمایه را تحت الشعاع این مسائل قرار دهند. واقعیت اینست که حکومت های اسلامی طی چند دهه ی  گذشته هزاران میلیارد خرج ترویج و تبلیغ اسلام و خرافات کرده و درهر محله و خیابانی یک مسجد یا حسینیه وامامزاده و … ساخته تا مردم را هر چه بیشتر خرافاتی و مذهبی کند و از این طریق بر عمر خود بیفزاید.

      سوسیالیست ها باید با افقی دراز مدت و متناسب با شرایط و با متانت به این موارد برخورد کنند. واضح است که هر چه کارگران و مردم از خرافات و مذهب فاصله بگیرند، امکان تاثیر پذیری آنها از جریانات انقلابی و سوسیالیستی بیشتر خواهد بود. اما پدیده ی اسلام سیاسی را باید از اسلام و مذهب شخصی جدا کنیم. مردم اگر بدانند که عقاید شخصی اسلامی اگر از سیاست جدا باشند و در حکومت دخیل نباشند، شرایط  به نفع آنها تغییر می کند و از سوی دیگر این اسلام سیاسی است که با توجیهات مذهبی مردم را به ابزاری برای پیشبرد منافع خود تبدیل می کند.  بحران عظیم در خاور میانه در نتیجه ی نفوذ اسلام سیاسی است که هزاران نفر را رودروی هم قرار داده و بسیاری خشم فرو خورده ی خود را در پیوستن به گرایشات مذهبی ارضا می کنند. از یک طرف ستم و استثمار و بیکاری وسیع در خاور میانه باعث شده تا جریانات و دولت های اسلام سیاسی در شرایط فقدان آلترناتیو کارگری، توده ها را بفریبند و دسته دسته به جنگ و کشتار یکدیگر وادار کنند و از سوی دیگر  قدرت های جهانی و منطقه ای نیز اسلام سیاسی را باز تولید می کنند تا منافعشان را پیش ببرند.

هر چند در خاور میانه  اسلام سیاسی جولان می دهد و توده ها را برای اهداف خود به خط کرده اند و حتی با پایان یافتن تاریخ مصرف آنها وزدن آنها نوع دیگری از اسلام سیاسی را رواج می دهند، اما این روند بالاخره نقطه ی پایان و یا دوران افول خواهد داشت. واضح است که در هر کشوری و نسبت به اوضاع اجتماعی و سیاسی دوران افول می تواند زودتر و دیرتر و یا آرام و سریع فرا برسد و طی بشود ولی بالاخره این دوران فرا خواهد رسید. اکنون به وضوح می توان نشان داد که اسلام سیاسی چه فجایعی بوجود آورده و کارگران و مردمی که سال های طولانی در کنار هم زندگی می کردند را چطور به جان یکدیگر انداخته اند. دست های پنهان هدایت گر و یا سازنده ی دارودسته های اسلامی اکنون از هاله ی گرد و غبار بیرون آمده اند. وقتی عکس ها و فیلم ها و دیگر شواهد دیدار سران آمریکا با رهبران داعش رو شد، هیلاری کلینتون اعتراف کرد که “ما داعش را ساختیم”.(نقل از کتاب گزینه های سخت)با گذشت زمان معلوم شد که طالبان را آمریکا، عربستان و پاکستان ایجاد کردند. دارودسته های شیعه از حزب الله گرفته تا شیعیان عراق، علنا ارتباطشان را با ایران بیان می کنند. دولت سرداران سپاه علنا در سوریه فعالیت می کنند و محموله های تسلیحاتی ایران  دائما راهی سوریه و عراق است. عربستان و قطر هر یک دهها گروه وهابی و اهل تسنن را پوشش می دهند و دلار روی دلار برای بازسازی اسلام سیاسی مدل خودشان خرج می کنند. ترکیه اسلام نوع مخملی را رواج داده و خود تلاش دارد قدرت منطقه ای دیگری باشد. همه ی اینها اکنون با وضوح بیشتری قابل مشاهده می باشند. بمب گذاری ها و جنگ و قتل عام ها را ظاهرا پایانی نیست. هر روز خبر بمب گذاری در منطقه شیعه نشین و یا سنی نشین و جنگ شیعه و سنی در اینجا و آنجا را می شنویم. شعله های جنگ و خشونت هرگز تا این حد در خاورمیانه شعله ور نبوده. اما  به گواهی همین فجایع می توان نشان داد که اسلام سیاسی چه ماهیتی دارد و بخصوص در ایران، افغانستان و عراق که دهه هاست کارگران ومردم دهه ها است تحت سرکوب و استثمار شدید حکومت اسلامی و یا در جنگ قدرت های اسلامی  قرار داشته اند، این واقعیت ملموس تر از گذشته است. اسلام سیاسی چه از نوع جمهوری اسلامی  و چه از نوع عربستانی و یا فاشیست های داعشی و … هر یک  جنایت های زیادی آفریده اند که تاریخ آنها را فراموش نخواهد کرد. طبقه کارگر برای اینکه راه خود را باز کند در کنار مبارزات روزمره اش ناچار است چهره ی اسلام سیاسی را افشا کند. اکنون اسلام سیاسی به مانعی تبدیل شده که بایست از پیش پا بر داشته شود. باید اذعان داشت که این جریان در عین قدرتمند بودنش،  ضربه پذیر نیز هست. مردم خاور میانه و ایران خسته از جنایت ها و جنگ ها ی ارتجاعی، می توانند از اسلام سیاسی فاصله بگیرند. آنها باید بدانند که بین مذهب خصوصی و مذهب در حکومت و قدرت های سیاسی-اسلام سیاسی-  تفاوت بسیاری وجود دارد.  تبدیل شدن مذهب به ابزاری برای پیشبرد سیاست های هر حکومت و گروهی نتیجه ای جز جنگ و سرکوب و کشتار ندارد.

مردم خاور میانه به همان نسبت که از اسلام سیاسی ضربه خورده اند و هزینه های بسیاری پرداخته اند، به همان نسبت هم شرایط گسست از اسلام سیاسی برایشان بیش از پیش ایجاد شده است. در این بین وظیفه ی سوسیالیست ها و نیروهای پیشرو دو چندان می گردد. هر چند تعداد ما کم است و در بسیاری از کشورها سوسیالیست ها حضور محسوسی ندارند، اما به هر شکل جلوه هایی از مبارزه مردمی با اسلام سیاسی خود را نشان می دهد. مقاومت کوبانی ها و پیروزیشان تا همین حد، نوع دیگری از مبارزه را به مردم منطقه نشان داد. مبارزه آنها با اسلام سیاسی از این زاویه که نیرویی سکولار هستند مترقی نیست، چرا که حکومت هایی مثل اقلیم کردستان عراق نیز سکولار است. البته می توان سکولار بود اما ناسیونالیست و یا لیبرال و … نیز بود. انقلابی بودن آن مبارزه در درجه اول بنا به خصلت توده ای آن در دفاع و مبارزه در مقابل فاشیسم اسلامی خود را نشان داد و سپس با دست آوردهای توده ای مثل ایجاد کانتون ها- شوراها- مردمی است که تبلور یافته است. این مبارزه ی مردمی با تمام نقاط ضعفش، نهادهای توده ای ایجاد کرده که گام های بزرگی به جلو است. این نوع مبارزه و فعالیت به شنگال نیز سرایت کرده و مردم آنجا نیز، پس از آزادی بخش هایی از شنگال، شورای خود را انتخاب کردند که با مخالفت شدید حکومت اقلیم کردستان عراق روبرو شده. آنها نشان دادند که می شود شوراهایی ایجاد کرد و لازم نیست برای دفاع از هستی خود زیر بار یکی از باندها و دولت های اسلامی منطقه رفت. هر چند آینده آنها و کوبانی ها نیز در هاله ای از ابهام قرار دارد ولی روشن است که تا همینجا و در همین راستا اسلام سیاسی و بازی قدرت های منطقه ای را کنار زده اند و به نیروی خود متکی هستند. حمایت از مردم کوبانی در ایران نیز وجود داشت و حتی عده ای در این رابطه دستگیر شدند. روند مبارزه با اسلام سیاسی را سوسیالیست ها بهتر از هرجریان دیگری می توانند پیش ببرند به شرط اینکه در مسیر صحیح آن گام بردارند. توجه به روانشناسی توده ها و شرایط و فرهنگ هر جامعه ضروری است. تفکیک اسلام سیاسی از اسلام خصوصی افراد بسیار ضروری است.  که نمی توانند این تفکیک را قائل شوند و اسلام و مذهب شخصی افراد را آماج حملات و حتی تمسخر و توهین قرار می دهند، عملا توده ها را به سمت اسلام سیاسی و تقابل با چپ سوق می دهند.   درتحلیل نهایی، مبارزه با اسلام سیاسی و افشای آن نه فقط در قالب افشای نظری و رفتار آنها- که البته همه ی اینها اهمیت دارند و به شکل سیستماتیک باید انجام شوند- بلکه در تلاش برای ایجاد تشکل های کارگری و توده ای تلاش برای ایجاد قطب سیاسی سوسیالیستی در مقابل قدرت سیاسی، خود بهترین شکل تقابل با اسلام سیاسی است. در واقع اسلام سیاسی جدای از سیستم سرمایه داری موجود در خاور میانه نیست. امروز اسلام سیاسی در خدمت قدرت های سرمایه داری منطقه ای و حتی جهانی است. مبارزه با اسلام سیاسی جدای از مبارزه با سرمایه داری نیست و مبارزه با سرمایه داری جدای مبارزه با اسلام سیاسی در منطقه نیست.

همانطور که گفته شد حضور کارگران در تشکل های کارگری مشروط به غیر مذهبی بودن آن ها نیست. در سطح جنبش کارگری و تشکل های توده ای آن موضوع به گونه ای دیگر است. کارگرانی که در یک تشکل کارگری عضویت دارند، زمینه ی به مراتب بیشتری برای گسست از مذهب و نزدیک شدن به عقاید سوسیالیستی دارند. نمونه های بسیاری از این دست در جنبش کارگری ایران وجود داشته است. بسیاری از رهبران عملی جنبش کارگری  زمینه مذهبی داشتند – و البته این موضوع مانعی برای رهبر عملی بودن آنها در محیط کار یا زیست آنها نبوده- اما عموما به هر شکل در جریان مبارزه و آشنایی آنها با عقاید سوسیالیستی از مذهب نیز گسست می کردند.

در مقیاسی وسیعتر آگاهی صرفا سوسیالیست شدن کارگران نیست و غیر مذهبی بودن آنها را مترادف دانستن با آگاهی خطایی بزرگ است، کارگرانی که به ضرورت مبارزه جمعی و متشکل می رسند و عملا قدم در این راه می گذارند، نائل به کسب آگاهی زیادی شده اند هر چند اگر هنوز مذهبی باشند. آگاهی مقوله ای ایست نسبی که بر مبنای نقش کارگران در سطوح مختلف معنا می یابد. منظور از این مباحث نتیجه گیری اکونومیستی نیست و ما سوسیالیست ها به هر درجه ممکن تلاش می کنیم تا آگاهی سوسیالیستی را با مبارزه طبقاتی کارگران تلفیق نموده و از این طریق آن را ارتقا دهیم. اما بی خردی است هر گاه تصور کنیم که کارگران ابتدا باید فلسفه بخوانند و ماتریالیست شوند و تئوری های کلاسیک را فرا بگیرند تا بتوانند گام در راه مبارزه طبقاتی بگذارند. این یعنی دمیدن شیپور از سر گشاد آن. مبارزه طبقاتی پدیده ایست ابژکتیو و بر همین مبانا تقدم آن بر ذهنیت معنا می یابد، مبارزه ی طبقاتی جزئی از زندگی روزمره کارگران است. ما سوسیالیست ها برای آگاهی به هیچ وجه  ارزش کمی قائل نمی شویم ولی آگاهی مقوله ای انتزاعی نیست و در جریان و در متن مبارزه طبقاتی معنا می یابد. اگر ساده تر به مسئله نگاه کنیم شاید موضوع روشنتر شود. به مردم افغانستان که بیشتر از مردم ایران مذهبی هستند و مذهب در زندگی آنها تاثیر و نقش بیشتری دارد بنگریم. سوسیالیست ها در افغانستان با کوهی از خرافات و مذهب در وجود تک تک افراد روبرو هستند. سوسیالیست های افغانستان چه می توانند بکنند؟ واضح است که این مانع بزرگ در رشد گرایش سوسیالیستی و جنبش کارگری است. اما غلط خواهد بود اگر تصور گردد آنها می توانند تک تک افراد را از مذهب و خرافات و اسلام بشویند و همچنان پیش بروند تا به عدد طلایی برسند تا از این مانع گذر کنند. واقعیت این است که عدد طلایی وجود ندارد. سوسیالیست های افغانستان در تلاش برای متشکل کردن کارگران افغانستانی که کوهی از مطالبات دارند و از کمترین حقوق برخوردارند، می توانند آگاهی را به درون طبقه ببرند. اگر تعدادی از کارگران افغانی –هر چند مذهبی باشند- حول مطالبات طبقاتی خود – هر چند محدود و صنفی- متشکل شوند، مرحله ی قابل توجه از آگاهی را پشت سر گذاشته اند. به این اعتبار این کارگران زمینه های به مراتب بیشتری از دیگر کارگران برای دفع خرافات و مذهب و جذب به عقاید سوسیالیستی را دارند. حتی باقی ماندن آنها به مثابه یک کارگر مذهبی زمین تا آسمان با کارگری که متشکل نیست و به ضرورت فعالیت و مبارزه جمعی پی نبرده متفاوت است. کارگران متشکل در تشکل های توده ای کارگری حد قابل توجهی از آگاهی را کسب کرده اند.

 سقوط اسلام سیاسی ممکن است، اما نه از یک طریق  و یک راه. اگر در دوران قرون وسطی ولترها به میدان آمدند و بورژوازی نو پا رهبری مبارزه با قرون وسطی را در دست داشت و گزینه ی دیگری وجود نداشت و اساسا تقابل سرمایه داری و فئودالیسم مشخصه ی آن دوران بود، اما در عصر کنونی گندیدگی سرمایه  داری با وجود تمام نقطه ضعف های طبقه کارگر و عقب نشینی های سوسیالیست ها در جهان، امکان اینکه عصر روشنگری کارگری در مقابل روشنگری لیبرالی میدان دار مبارزه با اسلام سیاسی شود وجود دارد. واقعیت این است که هر جا لیبرال ها امکان کنار زدن اسلام سیاسی را یافته اند بیشتر ناچاربوده اند به دیکتاتوری و همان روش های سرکوب اسلام سیاسی روی بیاورند. چرا که قادر نیستند پاسخگوی مطالبات طبقه کارگر و مردم زحمتکش باشند. اگر در عصر روشنگری ظهور سرمایه داری  در اروپا رونق و پیشرفت با خود آورد، در دوران ما،  سیاست نئولیبرالی چیزی جز ریاضت اقتصادی و فقر و استثمار بیشتر به همراه نمی آورد. مصر نمونه ی بارزی از این دست است که در آن، هر چند اسلام سیاسی کنار زده شده اما لیبرال های به قدرت رسیده از همان ابتدا نه نان و نه آزادی را نتوانستند حتی برای دورانی کوتاه تامین کنند و بر سرنیزه ی ارتشیان تکیه زدند. سیاست های نئولیبرالی سیاست جهانی سرمایه داری است و دولت های سرمایه داری نمی توانند آن را کنار بگذارند. ساختار اقتصاد جهانی نیازمند چنین روندی  است و به معنای دیگر در این دوران اجرای سیاست نئولیبرالی اجتناب ناپذیر است. بنا بر این امکان تحقق عصر روشنگری لیبرالی نمی تواند تکرار گردد و گره کور اسلام سیاسی در خاور میانه به دست طبقه کارگر و دیگر مردم آزادیخواه و زحمتکش باز می شود. هر چند صدای ما سوسیالیست ها و دیگر انقلابیون رسا نیست، اما به هر شکل  صدای سوسیالیست ها و دیگر انقلابیون، هر چند کوتاه ولی اکنون در ایران، افغانستان و کوبانی طنین این صداها شنیده می شود.

مارس ۲۰۱۵

محمدحسین مهرزاد