دیپلماسی فرقه ای و دشمنی افکن، شرایط بحران اقتصاد رانتی و سیاست سرشکسته ی ایران آخوندی عملا به نقطه نهائی رسیده که دیگر بازگشت پذیر بسود و سوی کلیت نظام فرتوت نیست. زیرا، پس از ۳۸ سال کلاهبرداری ملائی و ریاکاری مذهبی، اینک لایه های گسترده ی جوامع متعصب بیدار شده، آگاهی از منافع اجتماعی و ستیز مستقل طبقاتی آنان شفاف تر گشته و جنگ بی پایان قدرت و ثروت جناح های درونی و بیرونی حاکمیت تمامیتگرا پیوسته به آن دامن زده، و بسهم خود در این روند بلند کاملا، پلورالیزه شده و نفس اراده ی مستقل دولت، پس از دهه ها جنگ دولت و رهبر، امروز آشکارا بدنبال استقلال سیاسی از دین می باشد. حالا کلیت نظام دینی میان دوانتخاب بقای گذشته، و فراروئی بسوی آینده گیرکرده، و به تبع آن سرکردگان حناح ها در حال آردکردن سنگ های زمخت عقیدتی همدیگرند. از آن مهم تر اینکه: منافع حیاتی سران جناح های حکومت از یکسو، و ناآرامی و آشوب کارگران و شهروندان و جوانان تنگدست، بیکار و بجان آمده در برابر آنها از دیگرسو، بیش از هرزمانی قطب بندی شده و صف های متشکل و همه سویه آنها اگرچه خام، ولی تکوین ایجابی یافته، و پاسخ عاجل خامنه ای ـ روحانی را می خواهد که به روشن ترین اشکال ممکن خود، بارها برابر کنش و واکنش لازم و تاریخی هرکدام ایستاده و در این مقطع موضع روشن، نو، سازش ناپذیر و درخورِ زمانه ی حال را می جوید. این مسیر تنگ دو راهی و تصمیم گیری برای سپری شدن و گذر از “دولت دینی” یا بقای آن، گره کور ما و کل رژیم است که عمری بدرازای حکومت دارد.
بی گمان گرانندگان ریز و درشت رژیم مغز خر نخورده اند که هنوز ندانند حداقل نیمی از مردم تنگدست و چپاولشده ی ما بدلیل فقر و بیکاری و ستم هولناک قضا مذهبی، تشنه بخون این فرقه و کاست حکومتی”ملا و مکلا “ی فاسد، خودرأی و جاهطلب است. خامنه ای با مافیای سپاهی و بسیجی اش، روحانی با توکل بستن به ۲۴ میلیون رأی دهنده اش هردو، می دانند که این بار هیچکدام از آنها نخواهندتوانست بسادگی مردم طاغی را به آرامش و سکون و امید بی هوده دعوت کنند. و این درست بمعنی آغازِ پایانِ ریاکاری و آشکاری فصل سرمای سیاست عقب نشینی ها و مقطع تاکتیک های تدافعی داخلی و جهانی ست. ناگزیر، هریک از دو طیف مدعی رهبری، چه خامنه ای یا روحانی، با گره هزارتوی سیاست و اقتصاد”اچمز”اسلامی رودررویند؛ و صراحتا به ناتوانی استعداد رژیم در حل معضل های فراوان پی برده اندک. و خصوصا روحانی که زیر یوغ رهبر جز، پادوئی گوش بفرمان کاره ای نبوده و نیست؛ بهتر می داند که اینک زمانش رسیده و مجبور است اصل نزاع تاریخی و پیوسته کپک زده نظام دینی با دولت های تاکنونی را برجسته تر “شفاف” کرده، و بعنوان راهکار پایه ای گذر، از برزخ کنونی را بنام خود کشف و بدست ۲۴ میلیونی ها بنا کند. و بی کم و کاست “مارتین لوتر جهان اسلامی” شود. بنابرین می باید اصل را زدودن دخالت دین در دولت بداند و با پشتوانه زور سنبه مردمی، خواست استقلال دولت را به رهبر مرتجع و تمامیتخواه بپذیراند و راهبرد آنرا را بنام خویش آغازکند.پرسش برزخ کنونی! یا دادن پاسخ به انتخاب راه فردای برابری خواهانه و ساختار رنگین کمانی سکولار ـ فدرال، تنها از رد هرگونه بیراه های سکتاریستی ـ مذهبی ـ فردی می گذرد و کاملا بدور است؛ و چالشی ست که کلیت رژیم فاقد توان همگامی و همراهب آن است. و وظیفه تنها در گروه اپوزیسیون مترقی، چپ و کمونیست می باشد. مقابله ی راه جویانه ایکه متکی به خواست و اراده ی توده ها و طبقه کارگر است. و کاملا بیرون از توان تمام مذهبی های ریز و درشت و دیدگاه های قهرمانگرا راست ملی مذهبی می باشد. چراکه: مبارزه برای دگرگونی و ساختن ساختار دیگر و انسانمدارانه، تنها کار توده ها و حفظ دستآوردهای آن جز به مدیریت طبقاتی اجتماعی کارگران و توده ها وابسته نیست. جای گمان بی هوده ندارد که ساختار فردائی ما بیش از همه سکولار خواهدبود. اما این به تنهائی پاسخگوی ناهنجاری ها و نارسائی های و تضادهای قطبی شده، بی شمار و وامانده از هردو ساختار شاهی و شیخی نیست و نخواهدبود. دمکراسی سیاسی جز با دمکراسی اقصادی متصور نیست. سکولاریسم ضرورت تاریخی ست؛ اما زدودن نابرابری ها مکمل آزادی عقیده و وجدان می باشد. شکم گرسنه، کجا می تواند طعم دمکراسی را دریابد؟ چپ ها و کمونیست ها در ذات تفکر و تعهد خود به منافع اجتماعی و طبقاتی وابسته اند، و ناگزیر می بایست سکولار بنگرند و ایدئولوژیک نباشند و فراملی بیندیشند. هماهنگ با آن به برابری های طبقاتی، عقیدتی، فرهنگی، ملی، جنسی و جنسیتی هم پایبندند که ساختارهای ناسیونالیستی، شوینیستی، راشیستی و پانیستی جای در آن ندارند.