به مناسبت آغاز سال تحصیلی
از آن هنگام که جامعه ی انسانی در مقابله با طبیعت توانست زندگی جمعی را تجربه کند و برای رودررویی با بلایای طبیعی و زنده ماندن در برابر حوادث، ضرورت بقای نسل را فرا گرفت، امر آموزش از پدران و مادران به فرزندان و انتقال تجربه از نسلی به نسل دیگر موضوعی با اهمیت بود. هرچند آموزش شیوه ی زندگی از نسلی به نسل دیگر در همهی جانداران به نوعی وجود دارد، اما این امر در انسان به عنوان تکامل یافته ترین موجود زنده و دارای مغز متفکر به تدریج به صورت امری تدوین یافته و هماهنگ درآمد و آموزش و پرورش را برای مقابله با مشکلات زندگی اجتماعی و مقابله با نیروهای طبیعت و رام کردن جهان پیرامونی و تداوم زندگی اجتماعی، به امری ناگزیر برای بقای نسل و تداوم تمدن بشری درآورد. این آموزش آن هنگام که طبقات در جامعهی انسانی وجود ندارد، وظیفه ی خود را انتقال تجربه و جایگزینی نیروی کار از والدین به فرزندان میداند. در جوامع اولیه که در آن طبقات وجود ندارد. آموزش و پرورش امری عمومی است و هیچکس برای آموزش به نسل جدید مستثنی نیست و برای انحصار دانش، اقدامی به عمل نمیآید. آموزش توسط سالخوردگان به جوانان امری عادی و طبیعی است و هزینه ی زندگی آموزگاران بر عهده ی کل جامعه است. در این وضعیت امر آموزش نه یک شغل بلکه بهعنوان یک وظیفه ی اجتماعی مطرح است و از این جهت آموزگاران شغلی جانبی برای امرار معاش دارند.
تفاوت آموزش به عنوان یک امر انسانی برای بقای نسل و تمدن بشر با آموزش طبقاتی که مختص طبقات استثمارگر است.
در آموزش طبقات استثمارگر، همواره اطاعت از نظم و وحشت از تخطی از قواعد و قوانین حاکم، امر اصلی آموزش است. در این شیوه ی آموزش که در تمام طبقات فرادست جامعه حاکم است؛ درس اول سر به راه و گوش به فرمان بودن، رعایت نظم و انضباط طبقات حاکم، روی حرف بزرگتر حرف نزدن و تلاش برای مفید بودن، در رشد و گسترش مالکیت چه بهعنوان ثروت، چه به عنوان سرمایه و سود است. در آموزش طبقاتی حفظ تسلط طبقات، مسأله ی اصلی است و آموختن علم و دستاوردهای دانش بشری امری ثانوی است. در نتیجه آموزش علوم و تکنولوژی از نظر طبقات حاکم تا آنجا ارزش دارد که نظام سلطهی طبقاتی حفظ شود و از همینجا است که از آموزش به طبقات فرودست یا صدور تکنولوژی به برخی از کشورها یا ملتها در دورانهای مختلف جلوگیری میشود و برای آموزش در دانشگاهها همواره گزینش وجود دارد و باید هدف از آموختن علم و دانش، سودآوری، سودپرستی و منفعت رساندن به مالکیت یا سرمایه باشد.
در همین رابطه است که ما شاهد وجود فضای خشن تنبیهات بدنی، جریمههای مختلف و فضای رعب و وحشت در محیطهای آموزشی طبقاتی هستیم. تنبیهات بدنی که امروزه در بسیاری از مقاطع آموزش و پرورش و حتی در بسیاری از کشورهای سرمایهداری نیز علیه دانشآموزان اعمال میشود هدفی جز سر به راه کردن دانشآموزان برای یک جامعهی طبقاتی ندارد. در حالی که در آموزش و پرورش که هدفاش یادگیری فنون و تجربیات زندگی اجتماعی است هیچگونه نیازی به خشونت نیست بلکه کنجکاوی کودکان و جوانان و حتی بزرگسالان برای شناخت محیط زندگی و کسب تجربه که ضرورت ادامهی زندگی است برای آموزش و پرورش کافی است. به همین جهت آموزش و پرورش مردمی و آموزشی که در آن هدف، حفظ حاکمیت طبقهی مسلط نباشد و در آن معیارهای انسانی برای آموزش نسل جدید مطرح باشد با این امر متفاوت است.
در همین راستا میتوان مسأله را اینچنین بررسی کرد که تفاوت میان آموزش و پرورش طبقاتی و غیرطبقاتی در آن است که آموزش و پرورش غیرطبقاتی هیچ نیازی به ایجاد جو ارعاب و وحشت ندارد تا دانشآموز و جستوجوگرِ علم را وادار کند آنچه را که او خودش ضروری نمیداند فرا بگیرد. کنجکاوی و دانایی، ضرورتی انکارناپذیر و جزءِ لاینفک زندگی انسان است. انسان هنگامی میتواند به زندگی خود ادامه دهد که از محیط اطرافاش آگاهی داشته باشد و بر آن مسلط باشد. همین نیاز کافی است تا هر نسلی از بشر برای اطلاع از علم و دانش و شناخت قوانین حاکم بر طبیعت به تلاش و جستوجو بپردازد. این تلاش و جستوجو حتی اگر دستاوردهای فعلی بشر هم نابود شود؛ سبب میشود بار دیگر، زندگی انسانی و اجتماعی همین مسیر را طی کند.
علاوه بر آن، زندگی اجتماعی انسان و تقسیم کار و ضرورت مشارکت افراد انسانی در آن، تحصیل علم و دانش و کسب مهارت و تجربه را در یک محیط آرام و آزاد برای افراد بشر ضروری میسازد در نتیجه آموزش و پرورش غیرطبقاتی هیچ نیازی به جو ارعاب و وحشت و یا تنبیهات بدنی و روانی برای یادگیری ندارد. هر نوع محیط فشار، سرکوب، غیرانسانی و یا چیزی غیر از درس و بحث و فحص با آموزش غیر طبقاتی همخوانی ندارد. بوعلیسینا میگوید:
لذات دنیوی همه هیچ است نزد من در خاطر از تغیر آن هیچ رنج نیست
روز ترنم و شب عیش و طرب مرا غیر از شب مطالعه و روز درس نیست
این امر به خوبی نشان میدهد که آموختن و آموزش دادن امری لذتبخش برای انسان است و اگر امری لذتبخش است که بهطور واقعی همچنین است، پس هرگونه ارعاب و فشار و هرگونه جوِ رعب و وحشت در آموزش و پرورش و محیطهای فرهنگی چیزی جز عنصر غیرعلمی و خواست طبقات حاکم برای واداشتن علم و دانش به اطاعت از منافع طبقهی حاکم نیست.
از همین جهت است که همواره طرفداران علم و دانش و کوشندگان کسب مهارت و تجربه با وجود هرگونه نیروی غیرعلمی در دانشگاهها و مراکز علم و تحصیل، مخالفت داشتند و وجود نهادهایی همانند بسیج دانشآموزی و دانشجویی در محیطهای علم و دانش امری است کاملاً خلاف پژوهش و تحقیق و بر ضد آن.
با این همه تا قبل از حاکمیت سرمایهداری بر جامعهی بشری، هرچند آموزش و پرورش، طبقاتی بوده است و طبقات فرودست امکان دسترسی به علم و دانش را همانند طبقات فرادست نداشتهاند؛ در یادگیری و آموزش، جوِ ارعاب و وحشت حاکم و چوب و فلک و اطاعت از دستورات مذهبی و تبعیت از فرهنگ مسلط، امری رایج بوده اما بهطور کلی امر آموزش امری رایگان و متعلق به نسل بشر بوده است.
تأمین هزینهی زندگی معلمان بر عهدهی جامعه و ساختن مدارس و تأمین هزینهی دانشآموزان و طلبهی علم و دانش بر دوش جامعه بوده که عمدتاً از اوقاف و یا اموال عمومی تأمین میشدهاست. تا قبل از حاکمیت نظام سرمایه داری، آموزش و پرورش در اختیار نهادهای دینی و متعلق به کلیساها و نهادهای مذهبی بوده که از اموال عمومی اداره میشدهاست. وجود موقوفات فراوان برای نهادهای مذهبی و آموزشی و تأمین مخارج دانشجویان و دانشآموزان در این نهادها بیانگر همین امر است.
اما در دوران حاکمیت سرمایهداری و بهخصوص پس از جهانیشدنِ این نظام و پس از فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم، نظام سرمایهداری تمام توان خود را بهکارگرفت تا علم و دانش را کالایی کند و آن را در اختیار بازار سرمایه و سرمایهداران قرار دهد و هر روز دست طبقات زحمتکش و محروم را از آن کوتاهتر کند. از این جهت است که مخالفان نظام سرمایهداری باید تمام توان خود را بهکار برده تا از آن جلوگیری کنند و به هر ترتیبِ ممکن، علم و دانش و آموزش را از انحصار نظام سرمایهداری بیرون آورند. از همینرو است که مدافعان حقوق کارگران و زحمتکشان در برابر حق کپیرایت که یک حق بورژوایی برای انحصار علم و دانش است، بر حق کپیلفت که بنیاناش بر عدم شناخت هیچگونه حق انحصاری برای دستاوردهای علمی و تجربی بشر است؛ تأکید دارند.
امروزه شرکتهای بزرگ و انحصاری تمام توان خود را بهکار میگیرند تا مردم تحت ستم را از دستیابی به فنآوریهای جدید و اکتشافات بشری جز با پرداخت مبالغی کلان محروم کنند. آنها هرگونه دستاوردهای علمی و تکنولوژیکی را در آن حصار بنگاههای بزرگ سرمایهداری میخواهند و برای در اختیار قرار دادن آن به کارگران و زحمتکشان، باجهای کلان را خواستارند تا از طریق انحصار علم و دانش، سلطهی خود را بر جامعهی بشری حفظ کنند و نمونههای روزانهی آن را در گرانتر شدن هر روزهی کلاسهای آموزشی و خصوصی شدن مدارس و دانشگاهها شاهد هستیم.
آموزش طبقاتی به عنوان بازتولید نیروی کار
طبقات استثمارگر به آموزش تنها به صورت بازتولید پیشرفته نگاه نمیکنند بلکه این آموزش را برای بازتولید طبقاتی نیروی کار میخواهند. به همین جهت است که سیستم آموزشی آنان هیچگاه تلاش نمیکند تا از ترک تحصیل و یا ریزش دانشآموزان در طی دوران تحصیل جلوگیری کند. هر چند که در ظاهر قوانین مصوب به آموزش رایگان در دوران دولت های رفاه و در تقابل با اردو گاه سوسیالیستی آن زمان تن داده بودند. برای نظام سرمایهداری ضرورتی ندارد که همهی افراد تحصیل کرده و دارای تخصص باشند زیرا که در آن صورت، نیروی کار قیمتش بالا می رود و سود ارزانیِ نیروی کار و لایهبندیهای مختلف آن، نصیب سرمایهداران نخواهد شد. نظام سرمایهداری برای حفظ لایههای مختلف نیروی کار، نیاز به آن دارد تا نیروی کار را از پائینترین لایههای اجتماعی تا متخصصترین آن در بخشهای مختلف اجتماعی بهکار گیرد و برای هر بخش از آن، دستمزدی به اصطلاح متناسب با سودآوری آن تعیین کند. سودآوریای که به وسیلهی نظام طبقاتی سرمایهداری تعیین میشود.
سیستم آموزشی استثمارگرانه از اینکه عدهای از کودکان نتوانند وارد مراکز تحصیل علم و دانش بشوند؛ سود میبرد زیرا که همواره جامعهی طبقاتی، نیروی کاری را لازم دارد که سادهترین شغلها را با کمترین دستمزد انجام دهند و آنان همان کسانی هستند که هیچ نیازی به تحصیلات و آموزش ندارند. پس سیستم طبقاتی به آن میاندیشد که چرا برای آنان هزینه کند و به قول مدافعان نظام سرمایهداری، جامعه به نظافتچی و واکسی هم نیاز دارد و این امر نیازی به آموزش و پرورش ندارد. همچنین آنان که در مقاطع مختلف تحصیلات به عنوان ریزش و یا مردودیها و یا کلیهی دانشآموزانی که به خاطر شرایط اقتصادی مجبور به ترک تحصیل میشوند برای نظام سرمایهداری، نعمتی بزرگ هستند زیرا که در درجهی اول هزینههای تحصیل آنان از دوش دولت سرمایهداران برداشته میشود و و هزینه های رقابت آنان کمتر میشود و امکانات بیشتری در اختیار فرزندان طبقات بالا قرار میگیرد و در ثانی نیروی کار ارزانی برای خدمات مختلف توسط کودکان کار بازتولید میشود. نیروی کار ارزانی که بازتولید آن تداوم بیوقفهی سود سرمایهداران را تضمین میکند و کودکان کار را به بردههای نظام سرمایهداری تبدیل کرده و از آنان در بخشهای مختلف این نظام به عنوان نیروی کار ارزان میتوان بهره جست.
طبقات استثمارگر هیچگاه به آموزش یکسان برای همگان فکر نمیکنند. آنها مراحل آموزش را بازتولید نیروی کار در سطوح مختلف میدانند، بازتولیدی که نیروی کار را در سطوح مختلف از خدمات ابتدایی گرفته تا خدمات تخصصی تربیت کنند تا تداوم نظام استثمارگرانه را تضمین کنند. از متخصصان علوم تجربی تا مربیان نظام سرمایهداری که تلاش میکنند این نظام را ابدی و لایتغیر تصویر کنند. آنها متخصصانی را تربیت میکنند تا به نسلهای آینده آموزش دهند که رستگاری در اطاعت از نظام حاکم سرمایهدارانه است و این نظام طبقاتی بهترین دستاورد بشر است و تنها اینچنین میتوان زندگی کرد و تساوی انسانها “افسانهای بیش نیست که دشمنان سعادت بشر آن را برای انحراف اذهان تبلیغ میکنند.”
در نتیجه آن نیروی کاری را تا آخر آموزش میدهند و به دانشگاهها و مراکز تخصصی راه میدهند و ملقب به متخصص و کارشناس میکنند که بهطور کامل، مطیع نظام طبقاتی بوده و نظم آن را همانند نظم طبیعت به رسمیت بشناسد و سرسپرده و وفادار به آن باشد. بیجهت نیست که متخصصان معرفی شده از جانب این نظام و به رسمیت شناخته شده از طرف رسانهها و ارگانهای نظام سرمایهداری به دلالت مطابقه و طابق النعل بالنعل همانند طبقات استثمارگر فکر میکنند و همان افکار را برای بازتولید نیروی کار در سطوح مختلف برنامهریزی میکنند. اندک متخصصان و یا تحصیلکردگان مخالف نظم و نظام استثماری به راحتی به حاشیه رانده میشوند. برای آنکه متخصص و صاحبنظر معرفی شوی باید چارچوب نظام سودمحور را بپذیری و حداکثر در جهت اصلاح آن، بیانات یا نوشتههایی ابراز کنی.
آنگاه که علم و دانش کالایی میشود و کسانی قادر به ادامهی تحصیلات عالی هستند که مبالغ کلانی را برای دریافت مدارک عالی سرمایهگذاری کنند، شکی نیست که به این سرمایهگذاری در یک جامعهی سودمحور به صورت امری سودآور نگریسته شود. این نگرش سرمایهدارانه بهطور طبیعی دریافت این مدارک را در زمرهی سرمایهای قرار میدهد که از آن مطالبهی سود میشود. پس تنها راه مقابله با این امر، تلاش و پیگیری برای خروج علم و دانش از کالایی شدن و مقابله با این امر باید با تمام توان از جانب مخالفان کالائی شدن علم و دانش صورت گیرد .
در این بازتولید نیروی کار، طبقات استثمارگر حتی ولگردان و دزدهای انفرادی و باندی را هم برای بازتولید نظام سرمایهداری لازم دارند و برایشان اهمیت ندارد که ترکتحصیلکنندگان در کجای تقسیم نیروی کار قرار میگیرند. آنها دزدان و خلافکاران را از آن جهت لازم دارند که اولاً با تنبیهات خشن و مجازاتهای سخت، جوِ سرکوب و ارعاب را رواج دهند تا از یک طرف نظام سرمایه داری را حافظ امنیت معرفی کنند و از طرف دیگر نیروی کارِ سر به راه در سایر سطوح داشته باشند و علاوه بر آن با ارعاب جامعه از وجود دزدان و خلافکاران، بودجه های نظامی کلان برای گسترش نیروهای امنیتی در اختیار داشته باشند تا بتوانند با هرگونه اعتراضی از جانب نیروی کار و زحمتکشان به نظام سرمایهداری، برخورد کنند. نیروهای نظامی و امنیتی در سراسر کشورهای سرمایهداری میبینیم که هر از چند گاه نمایشی را با سر و صدا برای برخورد با به اصطلاح اراذل و اوباش به راه میاندازند تا جوِ رعب و وحشت را در جامعه حاکم کنند و نیروهای امنیتی و انتظامی را برای نبردهای بزرگتر که در مقابل اعتراضات به نظام سرمایهداری، آماده و مهیا نگه دارند زیرا اگر در یک جامعهی سرمایهداری برای مدتی دزدی نشود دیگر هیچ توجیهی برای گسترش روزافزون بودجههای کلانِ نیروهای نظامی و امنیتی نیست. پس، از ترک تحصیل و خصوصی شدن آموزش و پرورش که یکی از بنیانهای اساسی این ترکِ تحصیل است، چندان هم نگران نیستند زیرا که جامعهی طبقاتی باید بازتولید شود.
آموزش رایگان و همگانی بدون حصر و استثناء حق همگان است.
اگر بپذیریم که علم و دانش دست آورد تمدن بشر است و میراث خاص طبقات استثمارگر نیست، پس دسترسی به آن باید در اختیار همه ی انسانها باشد و کسی حق ندارد طبقات زحمتکش و سلبقدرت شده را از دسترسی به علم و دانش منع کند. حال این منع چه به صورت اجبار فیزیکی باشد و یا اجبار اقتصادی. از این جهت است که تشکلهای مستقل معلمان و دانشگاهیان در حمایت از کارگران و زحمتکشان، وظیفهی دفاع از آموزش رایگان برای همگان بدون هیچ حصر و استثناء را بر عهده دارند.
نمونهی بارز تشکلهای مستقل معلمان در کشورهایی مانند کره، مکزیک و کشورهای دیگر شاهد همین امر است که این تشکلهای مستقل، آموزش رایگان و همگانی را در دستور کار خود قرار دادهاند.
اتحادیه، سندیکا و هر نوع تشکلی میان معلمان نمیتواند نسبت به امر آموزش بیتوجه باشد و این مسأله را یکی از اصول منشور تشکیلاتی خود قرار ندهد. آن تشکلی از معلمان است که در برابر فشارهای سرکوبگرانهی آموزش و در برابر جوِ ارعاب و وحشت ایجاد شده توسط حاکمان در آموزش و پرورش بایستد و همبستگی معلمان را بر این محور قراردهد، معلمان از آنجا که قشر روشنفکر کارگران و زحمتکشان هستند و از قدیم، کارگر- روشنفکر بودهاند یعنی کارگری که نیروی فکری خود را میفروشد و با آن زندگی میکند در این زمینه نمیتوانند تنها به معیشت خود فکر کنند زیرا که معیشت آنان بخشی از زندگی آنهاست که میتواند وجود فکری آنها را تغذیه کند، وجود فکری معلم، کمتر از وجود فیزیکی او نیست، در این زمینه همانگونه که نویسندگان در کنار دغدغهی معیشت، دغدغهی سانسور و سرکوب فرهنگی را کمتر از معیشت خود نمیدانستند، معلمان نیز به همین امر باید توجه داشته باشند که وجود یک بنیان فکری آزادیخواه و ضد سلطهی سرمایهدارانه در آموزش و پرورش فرض هر نوع تشکل است. از اینجاست که در اساسنامههای تشکلهای معلمان همواره جای یک منشور فکری خالی بوده است و میتواند از این به بعد این امر نیز در دستور هر تشکلی قرار گیرد. تشکل حول محور صرفاً معیشتی در شأن این کارگرـ روشنفکران نیست.
علاوه بر آن مقابله با هر نوع ارعاب و تهدید و بهخصوص تنبیهات بدنی که مختص شیوههای طبقات استثمارگر است باید همواره از جانب تشکلهای مستقل معلمان به بیرحمانهترین وجه، مورد اعتراض قرار گیرد. همچنین هر نوع تبعیض در آموزش و پرورش که این امر هم مختص آموزش طبقاتی است زیرا که حفظ منافع طبقات است که تبعیض را در آموزش و پرورش دامن میزند و به آن تداوم میبخشد.
علیرضا ثقفی