نان و گل سرخ

نان و گل سرخ

ما در اینجا از دغدغه های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جامعه می گوئیم...
نان و گل سرخ

نان و گل سرخ

ما در اینجا از دغدغه های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جامعه می گوئیم...

اسلام ناب محمدی

آنانی  که در رابطه به عقائد مذهبی به طور عام و در رابطه به عقائد اسلامی به طور خاص  در توهم به سر میبرند و هنوزههم از چنبرۀ ازخود بیگانه گی وتحجرفکری رهایی نیافته اند ، بادیدن جنایات و دهشت افگنی ها و وحشی گریهای اسلامستها و گروهای جناتیکار و تروریست اسلامی ، مگویند : اینان نمیتوانند نماینده گان اسلام حقیقی باشند و می افزایند که اینان یک مشت تروریست و دهشت افگن هستند ، اینان نه تنها مسلمان بلکه انسان هم نیستند ،   اینان یک مشت آدمهای وحشی وچپاول گر هستند وغیره وغیره… ومیگویند : اسلام حقیقی و اسلام ناب محمدی دعوت به عدالت ، إنصاف ، برادری ، محبت ، همزیستی مسالمت آمیز و چیزهای دیگری از این قبیل مینماید…و مثالهایی از آیات قرآن و گفته های رهبرمسلمانان جهان محمد بن عبدالله نیز میآورند . مثلا ، میگویند : اسلام گفته است : انماالمؤمنین إِخوَةٌفاصلِحُوا بَینَ أَخَوَیکُم … والصُّلحُ خَیرٌّ … 



و أَمرُهُم شُوری… وبا تأکید خاطر نشان مینمایند که هیچیک از غزوات محدی و هیچیک از حروب و جنگهای اسلامی که تا کنون به وقوع پیوسته است ، تجاوزی نه بلکه تدافعی بوده است ، وغیره و غیره

از این دوستان که در همچو یک توهم وتاریکی خطرناک و مأیوس کننده قرار گرفته اند باید پرسید : خوب دوستان عزیز ، گیریم که اسلامیستها وأعضای سازمانهای تبه کار اسلامی مانند القاعدة و جُندالله و سپاه صحابه و طالبان و غیره ، مسلمان نی و شما که خواهان صلح و همزیستی مسالمت آمیز و أخوت اسلامی هستید ؛ مسلمان و نماینده گان حقیقی اسلام و محمد و الله هستید . سؤال ما از شما اینست :

اسلام حقیقی که همان احکام صریح قرآن و سنت ویا کارنامه های “  پیامبرِ ” اسلام محمد بن عبدالله بوده ودر مجموع ” اسلام ناب محمدی ” نامیده میشود ، با چه کسانی میخواهد در صلح وصفا و همزیستی مسالمت آمیز به سر برد ؟ با چه کسانی دوستی و محبت میورزد ؟ با چه کسانی از انصاف کار میگیرد ؟ در چه مواردی از عدالت جانبداری مینماید ؟  کیها را باهم برادر میداند ؟

مگر نه اینست که این ارزشهای ” والا ” و این آرمانهای ملکوتی ، در بهترین صورت قابل تصور آن ، تنهاو تنها در برابر کسانی قرار است  رعایت شود که مسلمان هستند و « لا اله الا الله  محمد رسول الله » میگویند ؟ واما آنانی که این دین واین باور وعقیده را نمی پذیرند ویا بعد از پذیرش و پی بردن به نواقص و خلا های آن، آنرا رد مینمایند واز دائرۀ نفوذش پا برون مینهند ، “  کافر ” و ” ملحد ” و ” مرتد ” نامیده شده و قتل ، تروروبُریدن گردنها یشان مجاز و بلکه  واجب شمرده شود ؟!

چنانکه در آیت یکصد و نود و یکم سورۀ البقرة آمده است :

وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَأَخْرِجُوهُم مِّنْ حَیْثُ أَخْرَجُوکُمْ وَالْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَلاَ تُقَاتِلُوهُمْ عِندَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ حَتَّى یُقَاتِلُوکُمْ فِیهِ فَإِن قَاتَلُوکُمْ فَاقْتُلُوهُمْ کَذَلِکَ جَزَاء الْکَافِرِینَ ﴿191﴾

ترجمه : و هر کجا بر ایشان دست‏یافتید آنان را بکشید و همان گونه که شما را بیرون راندند آنان را بیرون برانید [چرا که] فتنه [=شرک] از قتل بدتر است [با این همه] در کنار مسجد الحرام با آنان جنگ مکنید مگر آنکه با شما در آن جا به جنگ درآیند پس اگر با شما جنگیدند آنان را بکشید که کیفر کافران چنین است.

وهمین طور در آیت هشتادو نهم سورۀ نساء گفته شده است :

وَدُّواْ لَوْ تَکْفُرُونَ کَمَا کَفَرُواْ فَتَکُونُونَ سَوَاء فَلاَ تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ أَوْلِیَاء حَتَّىَ یُهَاجِرُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ وَجَدتَّمُوهُمْ وَلاَ تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ وَلِیًّا وَلاَ نَصِیرًا ﴿89﴾

ترجمه : همان گونه که خودشان کافر شده‏اند آرزو دارند [که شما نیز] کافر شوید تا با هم برابر باشید پس زنهار از میان ایشان براى خود دوستانى اختیار مکنید تا آنکه در راه خدا هجرت کنند پس اگر روى برتافتند هر کجا آنان را یافتید به اسارت بگیرید و بکشیدشان و از ایشان یار و یاورى براى خود مگیرید.

مگر نه اینست که آنانی که الله و محمد را با دلائل و براهین منطقی و مستدل وعلمی رد مینمایند و نمی پذیرند ، به نامهای کافر و مرتد و ملحد ومحارب با خدا و غیره بایستی محاکمه و إعدام شوند و سرهایشان از تنه هایشان با کمال قساوت و بی رحمی جداشود و …؟!  چنانکه در آیت دوصد وهفده سورۀ البقرة آمده است :

یَسْأَلُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِیهِ قُلْ قِتَالٌ فِیهِ کَبِیرٌ وَصَدٌّ عَن سَبِیلِ اللّهِ وَکُفْرٌ بِهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِخْرَاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَکْبَرُ عِندَ اللّهِ وَالْفِتْنَةُ أَکْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَلاَ یَزَالُونَ یُقَاتِلُونَکُمْ حَتَّىَ یَرُدُّوکُمْ عَن دِینِکُمْ إِنِ اسْتَطَاعُواْ وَمَن یَرْتَدِدْ مِنکُمْ عَن دِینِهِ فَیَمُتْ وَهُوَ کَافِرٌ فَأُوْلَئِکَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ وَأُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ ﴿217﴾

ترجه : از تو در باره ماهى که کارزار در آن حرام است مى‏پرسند بگو کارزار در آن گناهى بزرگ و باز داشتن از راه خدا و کفر ورزیدن به او و باز داشتن از مسجدالحرام [=حج] و بیرون راندن اهل آن از آنجا نزد خدا [گناهى] بزرگتر و فتنه [=شرک] از کشتار بزرگتر است و آنان پیوسته با شما مى‏جنگند تا اگر بتوانند شما را از دینتان برگردانند و کسانى از شما که از دین خود برگردند و در حال کفر بمیرند آنان کردارهایشان در دنیا و آخرت تباه مى‏شود و ایشان اهل آتشند و در آن ماندگار خواهند بود.

مگر نه اینست که اسلام” عزیز”  پیروان ادیان دیگر را مشرک و کافر و نجس و منفور پنداشته محاربه با ایشان را جائز و حتی واجب میشمارد و کشتار ایشان را تجویز میدهد؟  چنانکه در آیت بیست و هشتم سورۀ التوبه آمده است :

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ فَلاَ یَقْرَبُواْ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَذَا وَإِنْ خِفْتُمْ عَیْلَةً فَسَوْفَ یُغْنِیکُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ إِن شَاء إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ ﴿28﴾

ترجمه : اى کسانى که ایمان آورده‏اید حقیقت این است که مشرکان ناپاکند پس نباید از سال آینده به مسجدالحرام نزدیک شوند و اگر [در این قطع رابطه] از فقر بیمناکید پس به زودى خدا اگر بخواهد شما را به فضل خویش بى‏نیاز مى‏گرداند که خدا داناى حکیم است.

مگر آیا اینطور نبوده است که  آنانی که میخواسته اند در همان دین أجدادیشان که در بسیاری حالات خداپرستانه نیز بوده است ، باقی بمانند ، به نام أهل ذمه ، می بایستی جزیه پرداخته به ذلتها و زبونی ها و حقارتهای گوناگون تن میدادند؟ چنانکه در آیت بیست نهم سورۀ التوبة  گفته میشود :

قَاتِلُواْ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْیَوْمِ الآخِرِ وَلاَ یُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ یَدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ حَتَّى یُعْطُواْ الْجِزْیَةَ عَن یَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ ﴿29﴾

ترجمه : با کسانى از اهل کتاب که به خدا و روز بازپسین ایمان نمى‏آورند و آنچه را خدا و فرستاده‏اش حرام گردانیده‏اند حرام نمى‏دارند و متدین به دین حق نمى‏گردند کارزار کنید تا با [کمال] خوارى به دست‏خود جزیه دهند

مگر آیا این محمد بن عبدالله نبوده است که در نخستین إقدام رهزنانه و مسلحانۀ خویش علیه أهالی مکه ، عبدالله بن جحش را در رأس یک گروه هشت نفری از مهاجرین به شمول سعدبن أبی وقًّاص، وبه منظور گرفتن راه کاروان تجارتی مکِّیان ، و آنهم در نخستین روز ماههایی که جنگیدن درآن ممنوع بود ، به منطقۀ نخله واقع در نیمه راه طائف ومکه  فرستاد تا بالای کاروان یاد شده حمله نموده آنرا را بربایند و به مدینه بیاورند ونامش را بگذارند ” جهاد فی سبیل الله “  و ” غنیمت گرفتن از کفار ” ؟!  که در نتیجۀ این یورش رهزنانه و این دزدی مسلحانه، قافله سالار آن کاروان به نام عَمرو بن الحَضرَمی  کشته و دوتن دیگر به نامهای عثمان بن عبدالله و حَکَم بن کیسان اسیر شدند و نوفل بن عبدالله توانست ازچنگ مهاجمان مسلمان فرارنماید… ودر فرجام این دزدی مسلحانه که در نوع خود بی سابقه بود ودر گسترۀ عنعنات و رسم و رواجهای قبیلوی آنزمان بسیار شرم آورو خائنانه به حساب می آمد ، محمد به منظور توجیه و تبرئۀ این عمل ننگین ، به مثابۀ عذری بدتر ازگناه ، برای خویش آیت دوصد وهفدهم سورۀ البقرة راگویا نازل کرد که در بالا آنرا تذکر داده ایم. و از آنجا که بر شمردن همه تفصیلات و جزئیات این عمل ننگین و چپاول گرانه در حیطۀ این مقال نمی گنجد ، خواننده گان عزیزی که خواهان آگاهی بیشتر در زمینه باشند میتوانند به صفحات 82  الی 85  جلد دوم سیرة النبی تألیف أبی محمد عبدالملک بن هشام که مشهورترین و مؤثق ترین شرح حال محمد بن عبدالله به حساب می آید  مراجعه فرمایند.

مگر این محمد بن عبدالله نبود که به منظور تحمیل عقائد و باورهای زورگویانۀ خویش بالای أعراب و یهودیان ساکن مدینه راه  إرعاب و دهشت افگنی  را در پیش  گرفته و فرهنگ ترورو تصفیۀ جسدی مخالفین وکشتن بی رحمانۀ اسیران جنگی را در لفافه یی مقدس نهادینه و مروج ساخت و پیروانش تا همین اکنون به گونه یی افتخار آمیزو در حقیقت بی شرمانه آنرا إدامه میدهند؟!  چنانکه درهمان سالهای حیات محمد اشخاصی چون کعب بن الأشرف ،  سلام بن أبی الحُقَیِّق ،  إبن سنینة  و أبوعَفَک  که از رهبران وشخصیتهای سرشناس قبائل یهودی بودند و با او مخالفت میورزیدند و نیز شاعرزنی به نام عصما بنت مروان که در هجو او شعر میسرود و همچنان  رُفاعة بن قیس الجُشَمی از زعمای قبائل قیس که در صدد صف آرایی و رزمیدن علیه محمد بود  و عَبهلة الأسود العنسی که یکی از رهبران ردَّة ( ترک کننده گان اسلام ) و مدعی پیامبری و ایجاد دین دیگری غیر از اسلام بود و جنبشی نیرومند، شبیه جنبش مُسَیلِمۀ ( کذاب ) رابه راه انداخته بود ، همه به دستور وی و ضمن عملیاتهای حساب شدۀ تروریستی به قتل رسیدند. و همانگونه که در همه تاریخهای اسلامی و غیراسلامی و همه سیرة النبی ها درج گردیده است، محمد بن عبدالله این به إصطلاح پیام آور صلح و صفا ومحبت واین نمونۀ انسان دوستی ومهرورزی ؛ با کمال قساوت و سنگدلی دوتن از اسیران جنگ بدر به نامهای عقبة بن أبی معیط و نضر بن الحارث را بی رحمانه وناجوانمردانه در راه عودت از ساحۀ جنگ به مدینة و به جرم آنکه آنان  در هنگام موجودیت محمد در مکه وی را إستهزاء و تمسخر نموده بودند، فرمان داد تا آنان را گردن زنند و فرما نش را شمشیر زن نامدار اسلام علی بن أبیطالب با افتخار و مباهات تمام  عملی نموده سرهای آن دو انسان اسیر را درحالی که دستهایشان بسته بود سنگدلانه از تنه هایشان جدا وبه حیاتشان خاتمه بخشید و این رویداد المناک نخستین چراغ سبز و نخستین مجوزی بود که محمد در کشتار بیرحمانۀ اسیران جنگی از خود به جا گذاشت و مسلمانان راستین ویا به گفته یی دیگر پیروان خط اسلام ناب محمدی از آن زمان تا کنون بیشرمانه به آن مبادرت میورزند . از همه جالب تر اینکه پس از آنکه محمد در حضور یارانش فرمان داد تا عقبه بن أبی معیط را گردن زنند او ملتمسانه و نا امیدانه گفت :ای محمد ! کودکانم کی را خواهند داشت ؟!  ومحمد که سراپایش را کینه و بغض و حس انتقامجویی  فرا گرفته بود ، گفت : النار !  به این معنی که آتش دوزخ به داد آنها خواهد رسید.( * )

پس کجاست آن دوستی و محبت که شما عزیزان  آنرا به اسلام نسبت میدهید و دلهای خویش را به آن  خوش داشته  نمیخواهید چشمانتان را بگشایید و حقیقت را که به یقین بسیار تلخ وخیلی درد آور ورنج دهنده است  با چشمان خویش  نظاره کنید ؟!

( * ) – به منظور آگاهی بیشتر در این زمنه ها لطفا رجوع کنید به :

– الإغتیال السیاسی فی الإسلام  – نوشتۀ هادی العلوی – طبع سوم – 2001  – مطبعۀ دارالمدی للثقافة و النشر – سوریة – دمشق.

– سیرة النبی تألیف أبی محمد عبدالملک بن هشام – جلد دوم – ص : 87 – 119

– تاریخ طبری – جلد سوم – ص : 936 – 996

– سیرت رسول الله – نوشتۀ رفیع الدین إسحاق إبن محمدِ همدانی، از روایت إبن هشَّام – نشر مرکز 1373 – ص: 264 – 308

 –  طبقات – نوشتۀ محمد بن سعد کاتب واقدی – ترجۀ دکتر محمد مهدوی دامغانی – انتشارات  فرهنگ و ا ند یشه – تهران 1374 – جلد دوم – ص : 7-32

– تاریخ إبن خلدون – جلد اول – ص : 401 –  408

پایان