نان و گل سرخ

نان و گل سرخ

ما در اینجا از دغدغه های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جامعه می گوئیم...
نان و گل سرخ

نان و گل سرخ

ما در اینجا از دغدغه های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جامعه می گوئیم...

خاطره ای دهشتناک از زندان

یکی از زندان بانهای بازمانده از کشتارهای دهه شصت در زندان اوین تقی بیگی نام داشت. زندانیان اما اورا تقی بی ناموس صدا می زدند. دلیل اعطای این لقب هم وظیفه ویژه او در کنار شغل زندانبانی بود . تقی بیگی بدون در نظرگرفتن اتهام افراد معمولا با همه خوش برخورد بود . فحش نمیداد وامور مربوط به زندانیان را بدون درد سر رفع و رجوع میکرد . اما اهمیت او برای زندانبان نه اینها بلکه وظیفه مخوفی بود که از دست کمتر کسی برمیآمد. تقی بیگی وظیفه داشت زندانیان را دار بزند وآنقدر از پاهای آنها آویزان شود تا گردن قربانی شکسته و جان از بدنش خارج شود. 

  یک روز پیش از هر اعدام که دستور دار زدن زندانی به تقی بیگی ابلاغ میشد، او انرژی و طراوت مخصوصی داشت. یک بار از زبان او شنیدم که زندانی به دارآویخته شده زمانی بطورکامل می میرد که آب منی از آلتش خارج شود. او نحوه بازدید بدن اعدامی را برای حصول اطمینان از خروج منی به شکل شاعرانه ای تعریف میکرد. یک روز از روزهای سا 1387 خورشیدی، زمانیکه به دلیل سن کم در بند جوانان اوین " بند 350کنونی " زندانی بودم، همه زندانی ها ازسوی اجرای احکام به محلی در پشت بند 209  منتقل شدند تا در مراسم سنگسار یک زن و مرد شرکت کنند. از بیرون زندان اوین هم چند ده بسیجی در گروه سنی مختلف برای شرکت در اجرای حکم الهی سنگسار دعوت شدند. مسئولین مربوطه پیش از حضور ما دو چاله و میزان چشمگیری سنگ در ابعاد مختلف تدارک دیده بود. هم زمان با رسیدن ما هم چند کارگر زندانی به رهبری تقی بیگی در حال جاسازی دو قربانی در داخل این چاله ها بودند. مسئول اجرای احکام زندان قربانی زن را پزشک وقربانی مرد را فاعل زنا معرفی و حم آنها را طبق پیش بینی قانون مجازات اسلامی مرگ به وسیله سنگ اعلام کرد. تنها چند ثانیه از اعلام این حکم نگذشته بود که مدعوین بسیجی به سمت تل سنگها هجوم بردند. با پرتاب همان دو یا سه سنگ اول چادر سرمه ای دور سر زن از خون خیس شد. هیاهو و جولان بسیجی ها به دور این دو انسان فضای زندان را مخوف تر کرده بود اما با این حال هنوز هم صدای برخورد سنگ ها به هدف به دیگر صداهای محیط غالب بود. تقی بیگی همانطور که با دقت عمل منحصر به فردی جماعت را برای پرتاب سنگ به قسمت گیجگاه و مخچه قربانی ها راهنمایی میکرد، مارا نیز برای ملحق شدن به جماعت سنگ پران فرا میخاند. درهمین حین یکی از قربانیان موفق به بازکردن دستها شده و خودش را از داخل چاله بیرون کشید. هرچند هجوم بسیجی ها و پارچه خونین دور سرش فرار را برایش سخت تر میکرد، اما او در نهایت از دایره بازی بیرون آمد ولنگان لنگان سویی را در پیش گرفت. با دویدن تقی بیگی به سمت او همه عقب کشیدند و تقی بدون معطلی با بیل به کمرقربانی از چاله گریخته کوبیده و او را نقش بر زمین کرد. بعد جسد خون آلودش را کشان کشان به بهداری زندان منتقل و دقایقی بعد همان جسم خون آلود، لمس و فاقد حرکتش را دوباره درچاله دفن و سنگسار را تا مرگ او ادامه دادند. زندانیان کارگر بهداری بعد ها فاش کردند که قربانی بعد از رفتن به بهداری مورد تزریق آمپول قرارگرفته بود تا ناتوان شده و قدرت گریختن مجدد را نداشته باشد. در تمام سالهای زندان هربار که به چهره تقی بیگی نگاه میکردم از خودم می پرسیدم چطور انسانیت یک فرد تا این درجه سقوط میکند؟ یک بار به او گفتم از شغلت راضی هستی؟ با لبخندی محترمانه گفت بله، من حکم خدا را اجرا میکنم . من در آن سالها گمان میکردم نسل این جور آدمها دیگر منقرض شده و با توجه به رشد علم ، آگاهی و تکنولوژی، هرگز کسی مسیر تقی بیگی در پیش نخواهد گرفت. اما امروز با دیدن عکس جدال این جلاد با طناب داری که انسان زنده بر آن آویخته است، گمان میکنم اشتباه می کردم. تازمانیکه سیم جلاد مومن به خدا، به واسطه دستورات دینی و مذهبی به آسمان متصل است، در هر زمان و هرمکان، تقی بیگی تازه ای زاییده میشود. آدمی اگر با تکیه بر توانایی های فردی اش جنایت کند، امید هست که این توانمندی بشری در جایی قادر به عمل نبوده و در آن لحظه ندای وجدان مانع ادامه جنایت شود. اما وقتی پای خدا در میان است، اوست که حرف اول و آخر را میزند . اوست که پاسخ گوست. اوست که باید انسان را ببخشد. و تازمانیکه خدا ساکت است جنایت مومنانش بی انتها است.

احمد باطبی


ماهنامه ی روشنگر ، شماره 80