نان و گل سرخ

نان و گل سرخ

ما در اینجا از دغدغه های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جامعه می گوئیم...
نان و گل سرخ

نان و گل سرخ

ما در اینجا از دغدغه های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جامعه می گوئیم...

سیاست، اقتصاد و رژیم اسلامی در ایران

رژیم جمهوری اسلامی کماکان حامل یک تناقض “نهادینه” و البته شکننده است. ریشه به قدرت رسیدن اسلام سیاسی در ایران، از زوایای مختلف مورد بررسی قرار گرفته است. در اینجا به سه “رویکرد” در مواجهه با کاپیتالیسم و سیر تکوین و تکامل آن در جامعه ایران می پردازم : ناسیونالیسم ایرانی، اسلام سیاسی و سوسیالیسم و یا به عبارت دقیق تر کمونیسم کارگری.  نگاهی اجمالی به سیر پروسه سرمایه داری شدن ایران، ما را به بازنگری دو دگرگونی، یکی سیاسی و دومی اقتصادی ناچار میکند. تعیین تکلیف وضعیت سیاسی ایران در شکل قوام گرفتن یک دولت “واحد” که بلافاصله در دوره بعد از انقلاب مشروطه، آرمانهای آن انقلاب را از زیر سلطه “مشروعه” چیان خارج میکند. دولت برخاسته از “کودتا”ی رضا خان میرپنج و ضیاءالدین طباطبائی و با برنامه ریزی افسر انگلیسی، ایرونساید، به فاصله کوتاهی به دوران “ملوک الطوایفی” در ایران پایان میدهد. تشکیل آن دولت فقط و صرفا یک دست بدست شدن قدرت و حتی تقسیم ساده قدرت بین ناسیونالیسم ایرانی و اسلامیون نبود، مبنائی برای فراهم کردن شرایط سیاسی و اجتماعی در سطح “کلان” در جهت سیر رشد سرمایه داری بود. جهت گیری های سیاسی و حقوقی مبتنی بر قوانینی که به تدریج وضع، و به عنوان احکام حکومتی هر جلوه ای از زندگی شهروندان ایران را تحت پوشش قرار داد، ساختار سیاسی و “فرهنگی” جامعه ایران را برای اجرای تحولاتی که در دهه های بعد و اساسا در دوره بعد از جنگ دوم جهانی و تحت سلطنت پسر رضا خان انجام گرفت، یعنی تغییرات ساختاری اقتصادی، دگرگون کرد. ساختار سیاسی و اداری واحد و سراسری، تشکیل ارتش کشوری، قانون “کشف حجاب”، و در نتیجه پس راندن جریان اسلام سیاسی به زائده دعاگوی “پادشاه اسلام” و به زندگی در “حوزه های “علمیه” قم و مشهد و اصفهان و یا قبول “تبعید” به “نجف اشرف”.

اما در این میان همراه با شکست اسلام سیاسی در جنگ بر سر قدرت سیاسی و مغلوبه شدن کشمکش بر سر اینکه چه جریاناتی نمایندگی “سهم” مردم “مسلمان” را دارد، یعنی کلا در دوره پس از جنگ اول و دوم و در دوره “استعمار” پیشین و امپریالیسم نوین، نوعی “چپ” نیز، بویژه در دوره پایان جنگ دوم جهانی، در جامعه ایران شکل گرفت. این “چپ” اما، در دوره رضا خان هنوز پیرایه هائی از حزب کمونیست ملهم از انقلاب اکتبر را حفظ کرده بود و هنوز بیشتر به دستاوردهای علم و فرهنگ اروپای غربی متمایل بود. در فاصله نزدیک به ۱۲ سال، یعنی از زمان “تبعید” رضا خان تا کودتای مرداد ماه ۱۳۳۲، یک شکل از بی ثباتی و بلاتکلیفی ساختار سیاسی و ناپایداری دولت و کابینه ها، شرایطی را برای یک فضای باز غیر رسمی ایجاد کرده بود. اما، در سطح عمومی تر و جهانی تر، پس از پایان جنگ دوم و امضای معاهدت نامه کنفرانس “یالتا” و در پی الحاق از سر زور و یا داوطلبانه برخی از کشورهای اروپای شرقی به بلوک “سوسیالیستی”، توافق شده بود که ایران در حوزه قلمرو غرب و سرمایه داری بازار آزاد باقی بماند. ”چپ” آن دوره، که اساسا با حزب توده تداعی میشد، آن تقسیم حوزه نفوذ را در مشی و دیدگاه سیاسی خود که چیزی جز ناسیونالیسم چپ نبود، ضرب کرد: جامعه ایران، برای سوسیالیسم آماده نیست! به این دلیل بود که حزب توده حتی در برنامه، خود را “کمونیست” نخوانده بود، بلکه حزب، توده، یا در واقع حزب “خلق” بود. اگر ایران با همان مشخصات سیاسی و اقتصادی از نظر جغرافیائی در حلقه یکی از اقمار شوروی قرار میگرفت، نام حزب توده بی شک حزب کمونیست ایران تعیین میشد. در ادامه، اما، کمونیسم ملی در ایران تا دوره بحران انقلابی سالهای ۵۶ و ۵۷ شمسی، در آن “مکتب” و بر اساس سنتهای سیاسی آن پرورده شد و بار آمد. به تدریج به خلق و توده، “مسلمان” هم اضافه شد. و توضیح حزب توده در معرفی خود چنین بود: “در جامعه سنتی – اسلامی ایران، حزب توده نماینده طبقه کارگر آن است”. اسلام سیاسی که به عنوان یک گرایش قرار بود نماینده “امت” اسلام در منطقه برای گرفتن سهم آنان از سرمایه داری و استعمار باشد، از منظر آن کمونیسم ملی، جایگزین و بدیل ناسیونالیسم “ضد امپریالیست” قلمداد شد و خود را به عنوان زیر مجموعه و یا گروه فشار آن تعریف و “بازتعریف” کرد. تعجب آور نبود که از منظر “دیدگاهی” آن چپ ناسیونالیست، با به قدرت رسیدن جریان اسلامی، هیچ اتفاق “غیر طبیعی” و مغایر با “قانون تکامل” در کشورهای “سنتی”، روی نداده بود. ناسیونالیسم ایرانی و رگه سلطنت طلب آن، روبنای نامناسب و بزعم آنها از نظر فرهنگی فاسد و مزدور امپریالیسم بود که صلاحیت حفظ ساختار “ملی و سنتی” اقتصاد را نداشتند. این چپ ملی، اما، بفاصله کوتاهی پس از پیروزی “انقلاب اسلامی”، خود نیز مشمول تصفیه شد. این مکتب، گرچه حتی قدری نو نوار شده است و با هر حرکت “اصلاحات” و یا “اعتدال” در سطح حکومت اسلام، بخود تکانی میدهد، اما از نظر سیاسی و “دیدگاهی” مدام سترون تر و صفوف فعالان و “کنشگران” آن دائما در حال ریزش بوده است. این عقیم بودن، البته ریشه “آرمانی” هم دارد: اسلام سیاسی، بطور کلی، و در ایران با آن تاریخ مشخص بطور اخص، نه تنها به عنوان یک نگرش و گرایش، ارتجاعی است، و دفاع از “شکوفائی” آن توسط مدافعان دیروزی تقبیح میشود، بلکه در تخریب “اقتصاد ملی” و ”رکود” آن، بازهم به تعبیر همین لایه ها، عامل اصلی معرفی شده است. آن تناقض نهادینه که در ابتدا به آن اشاره کردم، یعنی تناقض و ناهمخوانی روبنای اسلام سیاسی با اقتصاد کاپیتالیستی، با کشف کدُ و رمزهای دوایری که طی این سالها سعی کرده اند، بار “آکادمیک” به ارزیابیهای مثبت خود از رژیم اسلامی و “جناحهای” آن بدهند، نیز برجسته تر میشود.

اما تحول دوم، یعنی دگرگونی در ساختار اقتصادی جامعه ایران، که بویژه از دوران پس از اصلاحات ارضی، آغاز شده بود، شکل و محتوای، هر دو، رویاروئی اسلام سیاسی و ناسیونالیسم ایرانی را از همان دوره به شکلی ریشه ای و “فی الحال” تغییر داده بود. جامعه ایران وارد مسیری به نظر “بازگشت ناپذیر” شده بود. یا میبایست سیر سرمایه داری و انباشت سرمایه در ایران را در هماهنگی و در هم تنیدگی با “بازار جهانی” و سرمایه “امپریالیستی” و تمامی “فساد” های “فرهنگی و ارزشی” همزاد با آن ادامه بدهد و یا با فعال شدن طبقه کارگر صنعت مدرن در بطن دوره برآمدهای انقلاب ۵۷، با “خطر” کمونیسم آن طبقه مواجه شود. و اینجا دیگر “چپ”، از نوع کاملا متفاوت آن و بر مبنای سنتهای همین طبقه در اروپای غربی در هیات “اتحاد مبارزان کمونیست” و ادبیات بسرعت فراگیر آنها در میان فعالان طبقه و هر فرد و سازمان و تشکلی که خود را مدافع کمونیسم “غیر ملی” تعریف میکرد، به صحنه سیاست جامعه ایران اضافه شده بود. ریشه های اصلی “تدوین” مبانی “کمونیسم کارگری” همینجاست. در هر حال رژیم اسلامی در یک سلسله تصفیه ها و کشتارهای خونین، آن “خطر” را بطور موقت، از نظر تاریخی، در خاوران ها و لعنت آباد ها رفع کرد. اما رژیم اسلامی که در واقع دستکرد سیاستهای دوران جنگ سرد و نیز همخوانی و همسوئی پیروان اصلی مکتب کمونیسم ملی، توده ایسم و “اکثریتیسم” فدائی بود، در حال حاضر نیز، هنوز و کماکان آن تناقض شکننده و ناپایدار را با خود حمل میکند. بگذارید قبل از اینکه به پایه هائی که این تناقض، چه از نظر سیاسی و چه از نظر اقتصادی، بویژه، را توضیح میدهند، چند نکته در مورد سرنوشت و آخر و عاقبت گرایش “چپ ملی” بگویم:

اشتباه است که این “چپ” را صرفا و فقط در هیات سازمانی و تشکیلاتی و یا خرده محافل آن فهمید. این چپ، به عنوان گرایش و یک “دیدگاه” و در درونمایه، در رابطه با “سرمایه داری”، ”اسلام سیاسی” و “ناسیونالیسم ایرانی”، حتی گاه بر خلاف و در تناقض و نفی و “رد” “پیشینه” و سنتهای قبلی خود، و بعلاوه علیرغم تقابلهای گاه خشونت آمیز “درونی” بین طیفها، از “رویکردی” مشابه برخوردار است. برای این بقایای همان چپ “دیرین” سنتی و کمونیسم ملی”، اسلام سیاسی نه تنها به عنوان روبنای کاپیتالیسم ایران و سیر انباشت سرمایه، هیچ تناقضی، چه تاریخا و چه فعلا، ندارد، بلکه برعکس، اسلام سیاسی، به عنوان یک بدیل در مقابل “سلطنت”، ظرفیت دارد که “متعارف” هم بشود. از این نظر، گرایش جان سخت ناسیونالیسم چپ و دارای ریشه های عمیق در “خاک” میهن و برخوردار از فرهنگ و “فولکلور” و “شعر و ادب” ایران “هزاران ساله”، در یک “تناقض” ظاهرا بی معنی، حتی در این سالها، بویژه در دوره ای که جناح “دوخرداد” اسلامی با هدف جذب همه “جنبشهای اجتماعی” به زیر سلطه هژمونی خود، “دیالوگ تمدن” ها را کلید زده بود، از صفوف “کمونیسم کارگری” نیز نیرو گرفت! اما تجدید حیات همان ناسیونالیسم چپ جبهه ملی و حزب توده، در یک پدیده ظاهرا جدید و نو و “آکادمیک” و حتی “پرخاشگر” نسبت به حزب توده و اکثریت و مصدقیسم، درست به اندازه تناقض رژیم اسلامی، شکننده و ناپایدار است. حیات این رویکرد با “حل” تناقض رژیم اسلامی، برای همیشه به تاریخ میپیوندد.

برگردم به تناقضات روبنای اسلامی با سرمایه داری و انباشت آن در ایران:

ما طی این بیش از سی سال حاکمیت رژیم اسلامی بر ایران، بطور مداوم، شاهد و ناظر این تناقض بوده ایم. تناقض هم از نظر “انسجام” روبنای سیاسی و شکل و فرم حکومت، یا درست تر آن “دولت”، و هم تناقض در اقتصاد و باصطلاح “زیر بنا”. به چند مورد از شاخص ترین اینها در دوره اخیر نگاه کنید:

مساله انتخابات، یا در واقع فرارسیدن موعد “کابوس” انتخابات و اوقات پر تشنج تشکیل “کابینه” ها و تصویب “صلاحیت” نماینده ها در مجلس اسلامی، و “استیضاح”های همیشگی در این رابطه. اختلاف و کشمکش دائمی در نهادهای “بیضه” اسلام، از جمله در مجمع تشخیص مصلحت نظام، مجلس خبرگان و مجلس شورای اسلامی و نیز “شوراهای اسلامی” شهر ها و حتی “قصبات” در سراسر کشور. اسلام سیاسی در ایران، به حکم جوهر و ماهیت خود و ویژگیهای تاریخی خود، قابلیت تبدیل شدن به روبنای “متعارف” جامعه کاپیتالیستی ایران، به اعتراف خود مقامات حکومت ولایت فقیه، را ندارد. این رژیم طی این بیش از سی سال، علیرغم حذف فیزیکی هر مخالف سیاسی خود، همواره از کشمکش جناحهای خود که گاها به صورت خونین هم در آمده است، سخن گفته است. از “شایعه” قتل و حذف احمد خمینی و یا سربه نیست کردن بنیان گزاران وزارت اطلاعات و یا “تواب” سازی از آنها، میگذرم. آیا جالب و در عین حال گویا نیست که بنیان گذار اولیه وزارت اطلاعات در عین حال “تئوریسین” اصلاحات و تدوین کننده “مشی” معروف “فشار از پائین و چانه زنی در بالا” برای “مخملی” کردن اسلام از آب در آمد؟ سرنوشت مورد اعتمادترین جلادان و روسای دادگاههای انقلاب دهه ها و سالهای پیشین را ببینید. جبهه بندی ها برای “سلب” صلاحیت از امثال “رفسنجانی” حتی از “کانداتوری” در انتخابات را ببینید. همین مساله “مذاکرات” بر سر “غنی سازی اورانیوم” را نگاه کنید. جلسه پشت سر جلسه، مصاحبه با خبرنگاران و حتی شکستن تابو “مذاکره” با دولتمردان “شیطان” بزرگ. هنوز هم که هنوز است “غرب” و جهان و مردم ایران نمیدانند که آیا حتی بفرض رسیدن به یک توافق “پایدار” بین “وزیر خارجه” جمهوری اسلامی با کشورهای ۱ باضافه ۵، آیا ولی فقیه بالاخره امضای خود و “مُهر” و اثر انگشت خود را پشت چنان توافق “نهائی” خواهد گذاشت یا نه؟ قبلا بارها “فرموده” بودند که او به آن مذاکرات “خوشبین” نیست. چرا؟ به نظر من درست ترین تعبیر را خود او داده است: “غرب” و “آمریکا”، رژیم اسلامی را به عنوان یک دولت جا افتاده “قبول” ندارند و برنامه “رژیم چینج” سناریو اصلی “آنها” است. فراموش نکنیم، که “اتهام” “انقلاب مخملی”، همیشه در نزاعهای بالاترین مقامات رژیم اسلامی، یک جرم همیشگی بوده است. یعنی راس ولایت فقیه و حاکمیت “سپاهی”، همواره آگاه است که یک گزینه اصلی برای “متعارف” کردن رژیم اسلامی در “درون” بالاترین رده ها و عناصر جناحها لانه کرده است. جناب سردار پیشین، “نوری زاد” در نامه های مشفقانه به “رهبر” از خاطرات و “رنج نامه” های دوره زندان تعریف کرده است که او برخی فرماندهان و رده های بالای سپاه را در زندان دیده است که به جرم “جاسوسی” برای اسرائیل و آمریکا و دست داشتن در طرحهای “کودتا” های مخملی و نارنجی و رنگارنگ دستگیر و “بشدت” شکنجه شده بودند. معمولا اخبار مربوط به اتفاقات این جدالها در سطح محلی، کمتر انعکاس می یابد. اما، تا همان حدی هم که اخبارش را خوانده ایم، میدانیم که در جنگ بر سر کنترل “شوراهای اسلامی” گاه کار به حمله مسلحانه به کلانتری ها و شهرداریها و حتی مقرهای سپاه پاسداران کشیده شده است. رژیم اسلامی، محصول فراهم شدن یک شرایط “ویژه و استثنائی” در ایران برای پرتاب شدن به جایگاه “دولت” است. اما این رژیم فقط رژیم “ملا” ها و یا وعاظ و روضه خوانها و ولی امر مساجد و یا هیاتهای سینه زنی و مداحان آل عبا نیست. این رژیم، رژیم تمامی لایه هائی است که درست در اوج رشد و تکامل توسعه سرمایه داری ایران، به حاشیه جامعه و به حاشیه “تولید” رانده شدند. “متعارف” شدن دگر باره ساختار سیاسی سرمایه داری ایران، “کابوس” وحشت تمامی این لایه هاست که ثروتهای باد آورده و “مقام” و منزلت “اداری” و “نظامی” و “امنیتی” و “سپاهی” و “بسیجی” شان و نیز “شهادت طلبی” ها در جریان انقلاب ۵۷ و جنگ هشت ساله با عراق و در جریان سرکوب “غائله” کمونیستهای مسلح در کردستان را بر باد میدهد. فشار “اجتماعی” این لایه ها است که با فریاد همیشگی “خطر نفوذ فرهنگی” و “وا اسلاما” رژیم اسلام را ناچار کرده است که با این تناقض شکننده، تا آخرین لحظات شتافتن به “دیار باقی” و پیوستن به “ملکوت اعلی” کنار بیاید. از این نظر این رژیم وقتی “متعارف” شده است که دیگر رژیم از منظر منافع مادی این لایه وسیع، از “اسلام” دست برداشته باشد. به یک تعبیر نامتعارف شدن رژیم اسلامی با سرمایه داری ایران و سیر انباشت سرمایه، خصلت “ذاتی” روبنای این شکل از اسلام سیاسی در ایران است. سرمایه داری با هر مذهب و دین، بشرطی که چون مسیحیت خود را در سیستم آن هضم کند، مشکلی ندارد. مساله جناح فاناتیک و یا جناح افراطی اسلام نیست. امارات و عربستان سعودی، سازنده و یا دستکم تامین کننده مالی پدیده هائی بسیار فاناتیک تر، افراطی تر و خشونت طلب ترچون طالبان و داعش و الشباب و بوکوحرام و اخوان المسلمین اند، با اینحال سرمایه و پول این دولتها در بازار جهانی میچرخد و در بورس ها “هضم” شده و مورد پسند و گاه منشا خیر و برکت برای شرکت های تولید کننده سلاح و هواپیماهای غول پیکر خطوط هوائی در غرب “نامسلمان”!

از نظر اقتصادی و “قوانین” مربوط به تنظیم روابط و مناسبات بین سرمایه و کارگر، رژیم اسلامی بیشتر متناقض است. شاید این هم یک “تناقض” به نظر برسد، با طرح این سوال که برخی که “اقتصاد سیاسی” را یا از “اصول علم اقتصاد” نوشین و یا مبانی آنرا از “اصول مقدماتی فلسفه” ژرژ پولیتسر یاد گرفته اند، طرح میکنند. اینکه مگر “سرمایه داران” در ایران کمتر میلیاردرتر از همتایان خود در دوره شاه و “هزار فامیل” اند؟ مگر “فقر” کارگران، دستمزد آنها، حق تشکل و سندیکا و … نازل تر از دوره پیشین و یا حتی نازلتر از موارد مشابه آن در کشورهای قلب سرمایه داری، مثلا آمریکا است؟ آیا “ریاضت اقتصادی” کارگران و حقوق بگیران بطور اخص و مردم ایران بطور عموم، سنگین تر از مثلا یونان و اسپانیا و ایرلند و قبرس و برخی دیگر از کشورهای عضو حوزه “یورو”است؟ به تعبیر اینها مگر سرمایه داری قرار است رفاه بیاورد؟ یا اینکه آیا کسانی مثل من، به سرمایه داری خوب و بد و یا سرمایه داری لیبرالی و اسلامی، که گویا اولی خوب و دیگری زشت و سیاه و “مذهبی” است، اعتقاد و یا “توهم” داریم؟

این سوال در این شکل و با این فرمول بندی و با چنان هدف “مچ گیرانه” انحرافی است و البته خود فریبانه. سوال این نیست که آیا جامعه ایران، سرمایه داری است یا جامعه بازگشته به “اقتصاد” دوره شترداری و یا روابط اقتصادی در دوره “صدر اسلام” و یا زمان حاکمیت آسمانی “مالک اشتر”. در عربستان سعودی بطور متوسط روزی یک نفر را به جرمهائی از قبیل “جادوگری” با شمشیر و در ملاء عام گردن میزنند. غرب در این موارد سوخت و ساز سرمایه خود را قربانی “حقوق بشر” قربانیان بی پناه نکرده است و نمیکند. به تیم های “حرفه ای” باشگاههای فوتبال اروپا و بسکتبال حرفه ای آمریکا نگاه کنید. فلان امیر امارات مالکیت “صاحب نام” ترین هایشان را دارد و پیش شرط پرداخت هزینه بازیکن ها و مربی ها و ادامه کاری باشگاه، پوشیدن پیراهن هائی است که در آن تبلیغ میشود: “با شرکت هواپیمائی امارات” پرواز کنید. هواپیماها، البته، و هتل های چند ستاره در امارات، توسط شرکتهای ساختمانی و هواپیما سازی غرب ساخته و تولید میشوند. شرط متعارف شدن رژیم اسلامی قبل از هر چیز جز همین نیست. رژیم اسلامی باید چه در برابر مراکز قدرت مافیائی خود و چه در مواجهه با بازار جهانی “تضمین” کند که امنیت کامل گردش “آزاد” حجم عظیمی از سرمایه و پول و تکنیک و فن و “خدمات” در ایران، و برعکس تحرک سرمایه و پول سرمایه داران “اسلام” در بازار جهانی را بر عهده میگیرد. اگر چنین کند، و موفق بشود که مردم ایران و طبقه کارگر را هم راضی و یا ساکت کند، تازه حکومتی شبیه به ترکیه خواهد شد که فقط یک طلبه دهات دور افتاده در محاصره طالبان ممکن است با شنیدن صدای اذان از مساجد، بگوید جامعه ترکیه و ساختار دولتی و اداری آن اسلامی است.

”قانون کار”، یک عرصه بسیار مهم برای “عمل” کردن قانون ارزش افزائی و انباشت سرمایه است. در یونان و اسپانیا برای مثال، با تغییر قوانین مربوط به دستمزد و بیمه بیکاری و حقوق و سن بازنشستگی، دولت راهی برای خروج سرمایه از بن بست و انباشت یافته است. در ایران، مساله قانون کار، از دو جهت، هم از سوی سرمایه داران “اسلامی” و هم از جانب کارگران با مصاف روبرو بوده است و کماکان روبروست. قانون کار رژیم اسلامی، حتی وقتی اخیرا، “حق اخراج” را از کارفرما، آنهم با هزار اما و اگر و تبصره و “مشروط”، سلب کرد، در درجه اول با اعتراض شدید شوراهای اسلامی کار روبرو شد. میدانید چرا؟ چون در شوراهای اسلامی کار، آدمها با “منافعی” لانه کرده اند، که در صورت تصویب یک قانون کار سرمایه دارانه، هر اندازه هم که انباشته از “ریاضت” برای کارگران باشد، مقام و منزلت شان را از دست میدهند. “جناح” سرمایه داران اسلامی، که خود را و “قانون کار” خود را میطلبند و شوراهای اسلامی کار را یک مزاحم در تنظیم رابطه “قانونی” طبقه خود با کارگران میدانند، برعکس، و شاید تعجب آور به نظر برسد، که از مفاد “اصلاحیه” استقبال کرده اند. بنابراین مساله فقط مفهوم کتابی و لفظی و “تکست” جملات قانون کار در ایران نیست. از نظر “تکسچوال” شاید قانون “بازنشستگی” در جمهوری اسلامی، حتی پیشرفته تر از جائی مثل سوئد هم باشد. در ایران، حقوق بازنستگی بر مبنای معدل دو سال آخر ایام استخدام تعیین شده است. در سوئد اگر شهروندی ۴۰ سال در کشور زندگی کرده و حداقل سی سال کار کرده باشد، حقوق بازنشستگی او، حتی از نصف حقوق ایام کار کمتر است! با اینحال تصور نمیکنم هیچ کارگر بازنشسته سوئد، با ندیده گرفتن تمام وجوه زندگی خود، صرفا در یک مقایسه ارقام، زندگی خود را به ایران تحت رژیم اسلامی منتقل کند. بحث از یک قانون کار است که بدون واسطه هیچ نیروی “غیر متعارف”، رابطه قانوتی مربوط به شرایط خرید و فروش نیروی کار را بین “دو طبقه” تنظیم میکند و دولتی که سر کار است، “ضامن اجرائی” آن قانون و “قرارداد اجتماعی”. در رژیم اسلامی، بین آن دو “طبقه اصلی” جامعه سرمایه داری طیف وسیعی از “مراکز” و “مافیاهای قدرت” وجود دارند که نمایندگان سیاسی شان تا راس بالاترین مقامات اجرائی، مقننه و حقوقی و یا جناحهای مختلف آنها، نفوذ دارند و رخنه کرده اند. اینجا دیگر اقتصاد مستقیما به سیاست وصل میشود. برعکس کشورهائی مثل عربستان و امارات، که حتی به معنی دقیق و سیاسی کلمه “کشور” نیستند و با خط کش و گونیا توسط امپراطوری “بریتانیای کبیر” پس از شکست دولت عثمانی در جنگ اول، “ایجاد” شدند، در ایران، “یک لایه” در آستانه ورشکستگی بر اثر پروسه سرمایه داری شدن جامعه، در پرتو “انقلاب اسلامی” و بازمانده از دوره ای طوانی تر از تحولات اجتماعی از دوره انقلاب مشروطیت تاکنون، سهم بزرگی در تمامی نهادهای اجرائی، مقننه و قضائی “قدرت سیاسی” و دولت قاچ کرده است. این “دولت”، یا به عبارت دقیقتر، این خرده دولتهای اختاپوسی، خود بزرگترین مانع در راه “قانونی” شدن سیر انباشت سرمایه در ایران اند. من مثال قانون کار را ذکر کردم، به این دلیل که این بارزترین وجه مشخصه آن تناقض را توضیح میدهد. در موارد و زمینه های دیگر نیز، ما همین تناقضات را به روشنی شاهد هستیم:

مجازات دختران برای حضور در مسابقات ورزشی، “بستن” کافه و رستورانهای “معروف” و “صاحب نام” در تهران به دلیل عدم رعایت حجاب اسلامی، جمع آوری هر از گاه یکبار ماهواره ها توسط واحدهای ویژه و “چتر باز” و “رنجر” نیروهای انتظامی و سپاه، احساس نا امنی توریست های خارجی برای بازدید از “آثار باستانی” و یا میراثهای “تمدن و فرهنگ و تاریخ” ایران و در نتیجه تنزل چشمگیر درآمدهای ناشی از صنعت توریسم و “گردشگری”. برای هر قشری که در یک جامعه متعارف سرمایه داری، مثل همین “یونان بحران زده”، جائی برای تحرک نیروی کار و یا سرمایه اش را مفتوح میداند، اعمال محدویت بر سر راه گردشگر و توریست، یعنی راکد کردن سرمابه و نیروی کار. بحث صرفا این نیست که “مقامات” رژیم اسلامی گردشگری و یا توریسم را محدود و یا در شکل متعارفی که در همه مراکز توریستی جهان مرسوم است، ممنوع اعلام کرده اند، بحث بطریق اولی این هم نیست که دولت نوع و حتی پوشش ظاهری توریستها را، دستکم در انظار جامعه، تعیین و در واقع تحمیل کرده است، بحث مهمتر این است که آیا این صنعت علیرغم، ظاهر اسلامی حکومت، مثل ترکیه، محل و میدانی برای “اشتغال”، کسب و کار و به عبارت روشن تر، محلی برای تحرک “آزاد” نیروی کار و سرمایه هست یا نه؟
و بالاخره فاکتور اساسی در رابطه با تشدید تناقض رژیم اسلامی، “مردم”اند. مردم را با شمول طبقه کارگر میگویم چرا که تحولاتی را که از دوره انقلاب مشروطه، و بویژه تکانهای اجتماعی که با پروسه سرمایه داری شدن، و مهمتر از همه اینها انقلاب ۵۷، جامعه ایران ایران را زیر و رو کرد، این مردم در عین حال دو رویکرد و مسیر انتخاب را نیز در پیش گرفته اند. قطعی است که جامعه ایران به دوره ماقبل سرمایه داری بازنخواهد گشت. آنچه که در دورنماهای اجتماعی تجربه شده است، توسط مردم و حضور طبقه کارگر، این است که بخش سلطنت طلب ناسیونالیسم ایرانی از قدرت ساقط شده است. اعاده سرکردگی ناسیونالیسم ایرانی در این شکل، دستکم، اگر نگویم از محالات که بسیار مشکل است. وجوه دیگری از گرایش ناسیونالیسم ایرانی، نوع مشروطه و یا “دمکراتیک” و “سکولار” و یا حقوق بشری آن، با توجه به ذخائر تاریخی آن در حافظه بورژوازی ایران، و بویژه تجربه ۵۰ سال حاکمیت در دوره سلطنت پهلوی ها و به سرانجام رسیدن سیر سرمایه داری در ایران، چنانچه شرایط مهیا شود، شانس های زیادی دارد. شاید تجارب بورژواهای “نو پا” در کشورهائی که پس از فروپاشی دیوار برلین و پایان جهان دوقطبی به قدرت رسیدند، مسیر “آینده” ناسیونالیسم ایرانی را هم ترسیم کند. به این معنی “شانس” این طبقه با ناسیونالیسم اش برای به قدرت رسیدن در ایران، ابدا کم نیست. مانعی که ممکن است این دریچه را کور کند، نه فقدان سنت و “فرهنگ” و تاریخ و یا حتی تجربه همتایان در کشورهای بالکان و یا شوروی سابق، که مساله فقدان پیشینه سنتهای فعالیت سیاسی و سنت “حزبی” و البته قدری هم اسلام زدگی و بویژه “شیعه زدگی” است. فراموش نکنیم که در دوره پهلویها دولت مذهب “شیعه اثنی عشر” را به عنوان مذهب “رسمی” اعلام کرد. اخیرا هم گویا یکی از رهبران جبهه ملی در “داخل” فرموده که شیعه بودن عضو جبهه ملی “الزامی” است! اما صرفنظر از این سکولاریسم سقط شده و جبون، ناسیونالیسم ایرانی، رهبر سیاسی، حزب سیاسی و سنتهای سیاسی آن را ندارد. بیشتر به این خو گرفته است که دستش را بگیرند و برایش با کمک اراذل و اوباش و مشتی لومپن و لوطی زورخانه ها و پدوفیل های جامعه کودتا بکنند.

از این نظر گرایشهای پر قدرت “سکولاریستی”، “دمکراتیک”، و ضد فرهنگ اسلامی و حتی برابری طلبانه جنبش زنان و مقاومتهای جنبش کارگری برای حق تشکل و اعتصاب و یک قانون کار “معتبر” و مبنا از جنبه حقوقی و از نظر کارگران نیز، برای کشمکش و “چانه زنی” با سرمایه داران، میتواند نه بر اساس سنتهای بورژوازی بین المللی و ناسیونالیسم، که بر زمینه سوسیالیسم نوین ایران که در دل بحران انقلابی سالهای ۵۶ و ۵۷ شکل گرفت و بیان برنامه ای آن در “یک دنیای بهتر” تدوین شد پیش برود. اما لازمه متحول شدن این “امکان” بالقوه به قدرت و نیروی بالفعل در جامعه، تشکیل یک حزب سیاسی بر اساس سنتها و برنامه و نقطه قدرتهای این گرایش اجتماعی و فکری و آرمانی است.

اما در هر حال، سیر تاریخ “اجتناب ناپذیر” نیست. اگر ابراز وجود یک کمونیسم انقلابی، و “اعمال اراده” نیروی پیشرو و میلیتانت جامعه را از معادله حذف کنیم، و اگر نقش یک کمونیسم دخالتگر و نترس از قرار گرفتن در موقعیت “اقلیت” جامعه، به افشاگری و “روشنگری” صرف و وعظ و خطابه های کلیشه ای و بی تاثیر تقلیل یابد، آنگاه رژیم اسلامی، برای تداوم بقاء خود در سازش با سرمایه داری غرب، و “آشتی” با کلیه طیفهای رنگارنگ اپوزیسیون پرو رژیم، میتواند گزینه “پاکستان” را علیرغم تفاوتهای تاریخی بین این دو جامعه، برای چند سال دیگر در پیش بگیرد و به این ترتیب به “ایزوله” کردن جامعه ایران از “تمدن”، چند صباحی دیگر ادامه بدهد. آنوقت شاید غرب و آمریکا با خیال آسوده تری به فکر پیاده کردن سناریوهای رژیم چینج و ویران کردن دیوارهای این شبه “بلوک” اسلامی بیافتند.


۲۷ نوامبر ۲۰۱۴

ایرج فرزاد